#تلختر_از_اسپرسو__پارت_2
می خواهم روزهای زیبای بی “ تو” بودن را!
با تلخی قهوه ی ماسیده ی درون فنجان!
یکجا تجربه کنم!
- مانوش صبر کن ، با توام میگم صبر کن
وایستادم . یه نفس عمیق کشیدم تا خونسردی خودم و به دست بیارم و بعد برگشتم سمت امیر و با حرص گفتم :
- مانوش نه ، خانم آریا !!! بعدم یادم نمی یاد من کی با تو انقدر صمیمی شده باشم که وسط حیاط دانشگاه بخوای اینجوری بلند به اسم کوچیک صدام کنی ؟
ابرویی بالا انداخت و پوزخند زد و گفت :
- بلـــــــه . خانم آریا .
بعد خیلی خونسرد دستاش و تو جیب شلوارش کرد و زل زد به من و گفت :
- راجع به پیشنهادم فکر کردی ؟
دلم نمی خواست تو حیاط دانشگاه اینجوری تو چشم باشم . بعضی از بچه ها رو می دیدم که از کنارمون رد می شدن با هم دیگه پچ پچ می کردن .کم چیزی نبود .منی که تو این دوسال تا حالا به هیچ پسری محل نداده بودم و هیچ کس و آدم حساب نمی کردم ، حالا وایستاده بودم وسط حیاط دانشگاه و داشتم با یه پسر حرف می زدم . اونم کی ؟ امیر ابتهاج .
romangram.com | @romangram_com