#تلاطم_پارت_8
-خوشبختانه ضربه جای حساسی برخورد نکرده ولی چون خون زیادی ازشون رفته احتمالا تا دو سه روز بیهوشن، و همچنین که دستشونم شکسته.
و صدای نفس عمیق حامی بود که از آسودگی خیال به گوش دکتر رسید و سروشی که از خوشحالی "خداروشکر" ی بر زبان آورد.
-فقط اگه گوشی یا اطلاعاتی همراهش داره به خانوادش خبر بدین.
و حامی به تکان دادن سرش اکتفا کرد، البته که نمیدانست چه چیزی همراه دخترک بود، ولی تا جایی که یادش بود در جاده چیزی باقی نمانده بود؛ اگر هم میدانست در چگونه خبر دادن به خانواده اش مانده بود.
آرتمیس ::::::::::::
صداهای وزوز مانندی رو اطراف میشنیدم ولی نمیتونستم تشخیص بدم چی میگن، کم کم که میگذشت حرفاشون قابل فهمتر شد برام.
پلکای سنگینم باز میشدنو تنها چیزایی که میدیدم یه دیوار بود و پسری که بهش تکیه داده بود.
صدای پسر دیگه ای که با اون صحبت میکرد میومد و من قادر نبودم سرمو تکون بدم تا اونو ببینم... هیچکدومو نمیشناختم؛ حتی شناخت واضحی از خودمم نداشتم.
فقط صداهایی تو سرم مونده بود که اسمیو صدا میکردن و من میدونستم که اسم خودمه... فقط همین.
گیج و منگ همونطور نگاش میکردم که صدای پسری که نمیدیدمش رو شنیدم که با هیجان گفت:
romangram.com | @romangram_com