#تلاطم_پارت_6
با قدم هایی نا مطمئن نزدیک شد، نگاهش زوم خونی که از کنار سر دخترک راه افتاده بود شد و احتمال مرگ دختر خوره شد و به جانش افتاد.
نزدیک شد دستش را مقابل بینی دخترک برد تا از دم و بازدمش مطمئن شود. زیر لب خدا را شکر کرد که نفس میکشد "باید ببریمش بیمارستان" گفت، انگار که با خودش صحبت میکرد.
با این حرفش سروش به خود آمد به سمت ماشین رفت و او دست در زیر زانو و گردن دخترک انداخت و اورا به سوی ماشین برد.
سروش در کمک راننده را باز کرده و صندلی را به حالت دراز متمایل کرده بود، دختر را قرار داده و خود با عجله سوار شد.
در لحظه آخر حرکت سروش را دید که با عجله سوار شده و پشت سرش آمد.
پا روی پدال گاز فشرد و با تمام سرعت به سوی شهر راند، تک نگاهی به دختر کنار دستش انداخت و تازه لباس عروسش توجهش را جلب کرد...
او با ماشینش به یک عروس که الان باید در جشن باشد زده بود و نمیدانست حالش وخیم است یا نه.
به پسری که اورا دوست دارد و امشب قرار بود عروسش بشود فکر کرد و غمش صد برابر شد.
کل راه دچار عذاب وجدان عمیقی بود تا به بیمارستان رسید، با عجله پیاده شد و دخترک را در بر گرفته به سوی اورژانس پا تند کرد.
با عجله به سویش آمدند و او روی نزدیکترین تخت قرارش داد و عقب کشید.
romangram.com | @romangram_com