#تلاطم_پارت_5


مقابل چشمان پر حرص سروش سوار ماشین شد و نگاهی به سروش منتظر انداخت، سروشی که وقتی تصمیمش را دید چشمان مشکی‌اش برق زد.

او نیز سوار ماشینش شد و مسابقه کوچکشان شروع شد، مسابقه ای که سروش از صدقه سری ماشین بنزش پر سرعت تر بود...ولی پورشه هم که سرعتش شوخی نبود!! بود؟

در راستای هم می‌تاختند و نگاه هایی رقابت طلبانه به هم می‌نداختند که در این میان دُز نگاه سروش بیشتر بود.

سروشی که با وجود بیست و شش ساله بودنش بازهم رفتاری هایی کودکانه داشت؛ حامی با فشار بر پدال گاز سرعتش را افزایش داد و جلوی ماشین سروش راند.

لج کودک بیست و شش ساله را درآورده بود و این را خود نیز می‌دانست، منتظر حمله سروش بود که سروش را در حالی که سعی داشت از کنارش رد شود دید و تک خنده ی عمیقی روی لبانش نقش بست.

به سروش نگاه می‌کرد و سرعتش را کم تر می‌کرد که از او رد شود و کمی طعم جلو بودن را بچشد؛ دید که صورت سروش با نگرانی هر چه تمام تر به سمت او برگشت و او دیگر برای نگاه به سروش زمان تلف نکرد.

به روبرو که با کمتر از پنج متر فاصله کسی بود خیره شد و تا جایی که می‌توانست پدال ترمز را فشرد.

جاده در سکوت سختی فرو رفته بود و فقط صدای نفس های خود در گوشش می‌پیچید، در جای خود خشک شده بود و منگ به تصویر مقابلش خیره بود.

دختری با لباسی سفید که خاکی و خونی بود روی زمین بیهوش افتاده بود.

صدای در ماشین سروش باعث به خود آمدنش شد و دستش به سمت دستگیره رفت؛ سروش پیاده شده و با چشمانی حیرت زده و ترسان به دخترک روی زمین خیره بود.

romangram.com | @romangram_com