#تلاطم_پارت_10
همون پسری که صداشو شنیده بودم با یه دکتر روبروم قرار گرفتن، دکتر سلامی داد و حالمو پرسید.
داشت وضعیتمو چک میکرد که با زمزمه پسر چشم سبز کنارش که گفت "انگار چیزی یادش نیست" تمرکز بیشتری روی صورتم کرد.
نه تنها دکتر بلکه اون یکی پسره هم با دقت بیشتر نگام میکرد. با نگاهشون سرمو پایین انداختم.
-از خانوادت و اطرافیات،زندگیت،اینکه تو اون جاده تنهایی با لباس عروس چیکار میکردی چیزی یادت نمیاد؟
با تعجب خیره به دکتر مونده بودم، اصلا چیزی از گفته هاش نمیفهمیدم.
با گیجی سری به معنی نه تکون دادم.
-حدس زده بودم.
-چیزی شده؟
پسر چشم سبز بود که پرسید اینو. دکتر با اشاره چشم و راهنمایی دوتاشون به بیرون از اتاق منو تنها گذاشتند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
romangram.com | @romangram_com