#تلنگر_سیاه_پارت_80
درحالی که با دستم روی پارکت ها طرح های نا مفهوم می کشیدم به این فکر کردم که اصلا نظریه ی اینکه ادمای دست چپ باهوش تر از ادمای دست راستن درست نیست.
منم دست چپ بودم و به ندرت از دست راستم کمک می گرفتم ولی انقدر ساده بودم.
البته که باید همه ی جوانب رو در نظر می گرفتم من یکم با بقیه فرق داشتم.
با شنیدن یه صدای بلند از افکار چرت و پرتم بیرون اومدم و به داهی و ساورا که به دریچه ی زیرزمین نگاه می کردن ، نگاه کردم.
حتی تاریکی نشسته توی زیر زمین رو می شد از دور تشخیص داد.
با ترس به داهی که گفت :
باید بریم این پایین.
نگاه کردم. من یقیناا پا تو اونجا نمیزاشتم.
رو به داهی گفتم :
نمیشه ما دخترا اینجا بمونیم شما دو تا برین ؟ هم شبنم تنها نمیمونه هم اینکه وقت تلف نمیشه.
سوگل در جواب حرفم گفت :
منکه میرم باید ببینم چی این پایینه شما دوتا بمونید. هرچند شبنم تا فردا بهوش نمیاد.
با این حرف سوگل اب دهنم رو قورت دادم و دوباره به اون تاریکی های بیرون زده که روشنایی رو خط میزدن نگاه کردم.
اگه به ساورا بود که با کتکم شده مارو می برد اون پایین.
و همینطورم شد چون گفت :
همه باهم باید بریم. نمیشه تیکه تیکه ایی بریم.
و بعد به اتاق رفت.
بعداز چند دقیقه با سه تا چراغ قوه برگشت و درحالی که یکیش رو خودش نگه می داشت دوتای بقیه رو به سوگل و داهی داد و گفت :
باید بریم ببینیم پایین چی داره.
شاید یه چیزی شبیه چیزی که طبقه ی بالا دیدیم.
romangram.com | @romangram_com