#تلنگر_سیاه_پارت_78
بارر اخرت باشه که دست منو میگیری ؟
مفهوم شد ؟
منتظر شدم چیزی بگه ولی اون فقط نگاهش به پارکت های قهوه ایی رنگ بود.
اسمش رو با تردید صدا کردم.
ساورا ؟
خیلی ناگهانی دستم رو کشید و روی زمین نشوند. با حرص خواستم چیزی بگم که با دیدن حرکتش دهنم از تعجب باز موند.
جنی که نشده بود ؟
ساورا.
بی توجه به تعجب دلنواز دستی به پارکتا کشیدم.
هنوز صدای انعکاسی چیکه های اب تو گوشم بود.
دو تا ضربه به پارکت ها زدم که صدای دلنواز مانع از این شد که به مقصدم برسم.
دلنواز_ میشه بگی داری چیکار می کنی؟ درضمن مگه من بهت نگفتم دیگه دستم رو نگی..
با حرص وسط حرفش پریدم و گفتم :
میشه یه لحظه ساکت شی؟ امکانش هست ؟
اونقدر بلند و با تحکم گفته بودم که صحرا و داهی و سوگل بعد از نیم دقیقه از اتاق با هراس بیرون اومدن و به دلنواز که ساکت بهم خیره شده بود ، نگاه کردن.
بغض کرده بود. ولی مهم نبود. مهم چیزی بود که تو فکرم در جریان بود.
دوباره چند ضربه به پارکت ها زدم.
خالی بود ؟!!
زیر لب زمزمه کردم : خالیه ، خالیه.
romangram.com | @romangram_com