#تلنگر_سیاه_پارت_7
_فعلا صبر کن باهات کاردارم
و بعد بطری رو دوباره چرخوندم .سرش به سمت ارمان و تهش به سمت من بود :
_حقیقت یا جراعت؟
ارمان_داداش دفعه قبل گفتم حقیقت ابرو برام نذاشتی پس جراعت.
ی نگاه خبیث به ارمان و امیر انداختم ک دوتاشون همزمان گفتن :
امیر و آرمان_یا خداااااا
لبخند بدجنسی زدمو گفتم :
_بلند شین همو ب*ب*و*س*ی*ن.
صدای خنده جمع با داد امیر و ارمان که منو نفرین میکردن قاطی شد .
امیر_ایشالله زن 30سال از خودت بزرگتر گیرت میاد.!!
ارمان _ایشالله میری زیر کامیون .!!
امیر _کاش یه جن تسخیرت کنه.
یهو جفتشون ساکت شدن و سراشون سمت هم چرخید ی نگاه مرموز به هم انداختنو لبخند زدند.سریع همو با قیافه های چندش ب*و*س*ی*د*ن و اومدن نشستن و زل زدن به من!!!
_هاااان؟؟؟
هر دوشون با ی لبخند مرموز گفتن هیچی و بطری رو تند تند میچرخوندن عجیب اینجا بود که از همه چیزای راحت میخواستن .که بطری سمت من افتاد.یهو امیر داد زد:
امیر -اینههههههههه.
با تعجب نگاش کردم که گفت :حقیقت یا جرعت؟؟
پس منتظر انتقام بوده.!!پوزخندی زدم و مثل همیشه گفتم:
_ جرعت.
امیر_درمورد خونه متروکه پایین دانشگاه که شنیدی؟
سریع فهمیدم چی ازم میخواد.
romangram.com | @romangram_com