#تلنگر_سیاه_پارت_6


_خرافاتی نبودی؟؟!در ضمن نکه تو از مردن من ناراحت میشی .!!

اریا_هنوزم نیستم .منظورم ادمای خراب بود.و نه تنها مرگت ناراحت نمیشم بلکه خیلیم خوشحال میشم زمین از وجود موجود دردسر سازی مثل تو پاک میشه.

وقتی برای ناراحت شدن از حرفش نداشتم فعلا تنها هدفم رفتن از این خونه بود.

_پس جای حرفی نمیمونه عصر راه میفتم.

بلند شدم که برم که صداش مانعم شد.:

اریا_صحرا

منتظر به صورتش چشم دوختم:

_بله

اریا_وای به حالت اگه بفهمم جز اون خونه جای دیگه ای رفتی.حتی اگه قراره بمیری باید تو اون خونه باشی "و تحت هیچ شرایطی از اونجا بیرون نیای "غیر از اینو انجام بدی روزگارتو سیاه میکنم.

هه منو بگو انتظار داشتم بگه مراقب باش .چه تفکر واهیی.

سرمو در تایید حرفش تکون دادم و برای جمع کردن وسایلم به سمت اتاقم راه افتادم.



ساورا

نگاهی به بطری که سرش سمت امیر و تهش سمت من بود انداختم و گفتم:

_حقیقت یا جراعت؟

امیر به حالت نمایشی اب دهنشو قورت داد و با صدای ضعیفی گفت :

امیر_خدایا خودمو به تو میسپارم .

و جواب داد:

امیر_جراعت

نگاهی بهش انداختم و گفتم :


romangram.com | @romangram_com