#تلنگر_سیاه_پارت_5

سرهمشون سمت من برگشت ویکی از دخترا جواب داد:

_اره مجانیه.چطور ؟

به صورت دختری که تازه وارد جمع شده بود خیره شدم چشمای معصومی داشت امیدوارم همیشه همینطور بمونه.درهمون حال گفتم:

_ممنون.

و بدون جواب دادن به سوالش ازشون دور شدم و راه خونه رو درپیش گرفتم.



صحرا

نفس عمیقی کشیدم و به در اتاقش ضربه ارومی زدم:

اریا_بیا تو

درو باز کردم و داخل شدم .پشت میز کارش نشسته بود و نقشه های شرکتشو میکشید. حالت صورتش اروم بود .خدارو شکر انگار بخت باهام یاره که اخم نداره .

_میتونم باهات حرف بزنم.

اریا-شروع کن.فقط مختصرو مفید باشه.

_دارم از اینجا میرم.!

سرشو از روی نقشهاش بلند کردوچشماشو ریز در همون حال پرسید:

اریا_کجا؟

قضیه خونه رو به صورت خلاصه براش تعریف کردم.

حالت صورتش متفکر شد و پرسید:

اریا_چرا میخوای بری ؟؟توکه هر چی بخوای داری!!

هه انگارنمیدونه مشکل من این خونه نیست افرادشه.!!

_میخوام روی پای خودم وایسم.

اریا_اگه تو اون خونه اتفاقی برات بیفته چی؟

romangram.com | @romangram_com