#تلنگر_سیاه_پارت_62
نگاهی به ایینه انداختم و چون تحمل دیدن شباهت خودم رو به بابام نداشتم سریع سرم رو پایین انداختم و گفتم :
نمی دونم.. مامانم رو از خانه سالمندان بیرون میارم یا یه چند تا کار دیگه.
دوباره با یاد اوری مادر مظلومم بغض کردم برای همین بی توجه به دلنواز به صورتم اب زدم.
من به بابام شباهت نداشتم و برای اثبات دوروغم به خودم تو ایینه زل زدم.
هنوز به خودم تو ایینه ی کثیف دستشویی زل زده بودم که یه چهره ی کریح رو پشت سرم دیدم. جیغی از ترس کشیدم و به سمتش برگشتم.
نگاهی به دلنواز که با تعجب بهم خیره شده بود کردم و گفتم :
تو.. توام می بینیش؟
سری به نشونه ی نه تکون داد و گفت :
شبنم حالت خوبه ؟ چی میگی؟
نزدیک بود گریه ام بگیره .
با نفس نفس گفتم :ولی من دیدم چشماشو .
نفسش رو به بیرون فرستاد و گفت :
شبنم من فکر کنم توام زیادی خسته شدی بیا بریم یکم استراحت کن .
با گنگی سر تکون دادم و دوباره به سمت ایینه برگشتم .
تنها چیزی که حس می کردم و می دیدم دوباره دوتا چشم بود که به رنگ خون بود و.
با ترس و نفس نفس به سمتش برگشتم . عرق از رو تیره ی کمرم جاری شده بود و تجربه ی اون همه ترس یکجا باعث سرعتش شده بود .
با تردید نگاهم رو به پاهاش انداختم .
یادمه مادرم وقتی برای تنوع و.. از جن حرف میزد می گفت که پاهاشون سمه .
دوست داشتم جن باشه تا بدونم این موجودی که همه رو اذیت می کنه چیه ؟ ولی لعنتی پاهاش مشخص نبود . انگار که اصلا پایی نداره .
romangram.com | @romangram_com