#تلنگر_سیاه_پارت_61

شبنم.

نگاهی پراز ترس به دلنواز که جیغ میزد انداختم و با وجود درد پام از جام بلند شدم و به سمت تخت یک نفره ی گوشه ی اتاق رفتم.

با زور و حرص به کمک صحرا که قبل من پیش دلنواز رفته بود ، دستش رو ازاد کردیم.

نیم نگاهی به اشکاش و به مچ دستش که خون میومد انداختم.

مگه این پسر چیکار کرده بود که انقدر زخمش عمیق شده بود؟

دستش رو گرفتم و به سمت در کوچیک تو اتاق بردمش.

مطمئنا دستشویی بود وگرنه..

هی خداا کاشکی منم یه خونه داشتم که تو اتاقاش دستشویی داشت. یعنی اون روز می رسید؟

وارد دستشویی که کفش رو سرامیک سفید رنگ چرک پوشونده بود شدیم.

به سمت روشویی بردمش.

یه حس بدی به این دستشویی داشتم.

شاید این حس بدم ناشی از صدای نامنظم چیکه های اب بود و یا تیک و تاک ساعت.

دلنواز رو که هنوز گریه می کرد به سمت روشویی بردم و بعد از باز کردن اب. دستش رو که ازش خون می چکید به زیر اب بردم.

باز و.بسته شدن در کرم رنگ دستشویی مانع از این می شد که بتونم تمرکز کنم برای همین با صداس بلند صحرا رو صداکردم و گفتم :

صحراا بیا این در رو بگیر که انقدر باز و بسته نشه.

صحرا اومد و جلوی در ایستاد و درحالی که با موهای کوتاه و بلندش بازی می کرد گفت :

شبنم وقتی از اینجا بیرون زدیم میخوای با پولی که بهت میرسه چیکار کنی؟

پوزخندی زدم و گفتم :

ببین می تونیم زنده بریم بیرون.

بعد نقشه بکش. سری تکون داد و گفت :

خب اره ولی من که میخوام یه خونه مجزا از خانواده ام بگیرم تو چی؟

romangram.com | @romangram_com