#تلنگر_سیاه_پارت_57

دستی تو موهام کشیدم و گفتم :

نمی دونم.

سوگل بهم نزدیک تر شد و درحالی که بینیش رو با گوشه ی شال مشکی رنگش پوشونده بود ، نگاهی به اون قرمزی کرد و بعد از یه مکث طولانی گفت :

اون یه جنازه اس.

منو ساورا همزمان گفتیم :چی؟ یه جنازه ؟

سری تکون داد و گفت :اره یه جنازه اس. ایناام اوستخوانه. توجه کن به نوع خشک شدن اون خونا.

با تعجب گفتم :

جنازه چیه ؟

اشاره ایی به زمین کرد و گفت :

یکم بیشتر زمین رو حفر کنید معلوم میشه ولی به احتمال زیاد یه انسانه. شاایدم یه بچه.

اب دهنم رو قورت دادم و به ساورا اشاره کردم که با صورت درهم گفت :

هاان؟چیه ؟

دوباره به زمین و بیل اشاره کردم و گفتم :

کار خودته داداش.

سرش رو به معنای نه تکون داد و گفت :

عمرا اگه اینکارو بکنم. کار خودته داهی. هیجاانم داره.

از اینکه مشکلم رو مسخره می کردن و ازم سواستفاده می کردن خونم به جوش اومد و با قدمای محکم بهش نزدیک شدم و گفتم :

پسره ی احمق بار اخرت باشه که درمورد هیجانات من اینطوری حرف میزنی.

خواست چیزی بگه که هر دومون با شنیدن صدای بیل که به زمین می خورد. سرمون رو برگردوندیم و به منظره ی شگفت اور روبه رومون خیره شدیم.

سوگل بیل رو برداشته بود و درحالی که شال سیاه رنگش رو به بینیش بسته بود درحال حفر کردن زمین بود.

هنوز مات بهش خیره شده بودیم. این دخترراصلا ناز و ادای دخترای دیگه رو نداشت نه ؟

romangram.com | @romangram_com