#تلنگر_سیاه_پارت_56


امکان نداره اینجا اخرین اتاقه.

دوباره باشنیدن صدا مصمم گفتم :ولی من می شنوم بیا ببین.

اخمی کرد و لنگون لنگون به سمتم اومد. دستی به دیوار که صدایی ازش بیرون نمیومد کشید و گفت:

دیدی؟یکم فکر کنم خسته شدی.

خواست دستش رو برداره که همون صدا شنیده شد.

صدای صحرا رو که گفت:

چی شده ؟ رو همزمان با صدای مهیب افتادن تابلوی نقاشی که طرحای عجیب داشت رو شنیدم.

نگاهی به تابلو کردم برعکس روی زمین افتاده بود.

نگاهی با ترس به شبنم و صحرا انداختم و اروم درحالی که اب دهنم رو قورت می دادم گفتم :

فک..فکر کنم اینجا یه خبرایی هست.

و درست بعد از این حرفم بود که از سقف مقداری خاک با بوی بد روی زمین ریخته شد.

اون بو انقدر بد بود که باعث شد ضعف کنم و دستم از روی دیوار سر بخوره و خودمم بی جون به شبنم تکیه بدم.

یه بوی بد. مثل بوی یه جنازه توی سردخونه. یه چیزی تو همین مایه ها ولی بدتر.



داهی.

دست از کندن زمین برداشتم. و به اون تیکه قرمزی پنهون شده ی میون خاکا خیره شدم.

بیلی رو که از توی انباری خیلی اتفاقی پیدا کرده بودیم به کناری انداختم.

خیلی سطحی زمین رو کنده بودم تا منبع ریزش خون رو بفهمم چیه.

با شنیدن صدای ساورا دست از نگاه کردن به موزاییک های کنده شده برداشتم و به نوک کفش ساورا خیره شدم.

ساورا _ اون چیه ؟


romangram.com | @romangram_com