#تلنگر_سیاه_پارت_54
اخمام توی هم رفتن. من نمی تونستم این لحن صریح و بی پروا رو تحمل کنم. پس به سوگل اشاره ایی کردم و خودم هم با قدمای تند از پذیرایی بیرون رفتم.
وارد اتاق طوسی رنگ شدم و نگاهم رو برای پیدا کردن شبنم و دلنواز تو اتاق گردوندم ولی پیداشون نکردم.
برای همین با قدمایی که تردید داشتن به سمت اتاقی که ساهی داخلش بود رفتم.
اون چهره ی مظلوم و مهربون حالا به یه چهره ی کریح و بد ریخت تبدیل شده بود. دلم برای دلنواز هم می سوخت و هم درکش می کردم اگه اون زندانبان قلب منم اینطور می شد رسما سکته می کردم. نبااید اتفاقی برای اون میوفتاد.
در رو نیمه باز گذاشتم و وارد اتاق شدم.
دلنواز مشغول لقمه دادن به شبنم بود. و شبنم... دختر بیچاره رنگ از رخش پریده بود و فقط سرخی طرفی از صورتش یه تضاد بد ایجاد کرده بود.
جلوشون یعنی دقیقا وسط اتاق نشستم و رو به شبنم گفتم :
چی شده ؟
با حرفم بغض کرد که دلنواز بهم چشم غره رفت و خواست چیزی بگه که صدای جیر جیر در بلند شد.
هر سه تامون نگاهمون رو به در کرم رنگ اتاق انداختیم.
درست مثل زمانی که تو خونه تنها بودم می ترسیدم.
می ترسیدم از این تکون خوردنای در.
با خیال اینکه باد باعث تکون خوردن در شده سرم رو به سمت دلنواز برگردوندم و گفتم :
بلدی مو ببافی؟
نگاهی به موهای کوتاه و بلندم کرد و اروم گفت: فکر نکنم با موهای تو بشه.
خواستم چیزی بگم که دوباره اون صدای جیر جیر بلندشد.
نگاهی به در نیمه باز که به سرعت تکون می خورد کردم و دوروغ نگم صدای تپشای تند شده ی قلب سه تامون رو می شنیدم.
وقتی در از حرکت ایستاد نفس حبس شده ام رو با سرعت به بیرون فرستادم و خواستم عرق نشسته روی پیشونیم رو پاک کنم که با صدای بلند بسته شدن در نفسم قطع و ضربان قلبم متوقف شد.
صدای بلند بسته شدن در از یک طرف و صدای جیغی که از طبقه ی بالا به گوش رسید از طرف دیگه باعث شد که یه احساس خیسی رو تو لاله ی گوشم حس کنم
romangram.com | @romangram_com