#تلنگر_سیاه_پارت_47
دلنواز .
چون طاقت دیدن ساهی رو تو اون حالت نداشتم ، از اتاق با بغض بیرون زدم و وارد پذیرایی شدم . بماند که نهایت تلاشم رو کردم که یاد اون موجود نیوفتم . شبنم کجا بود اصلا !؟
نگاهی به داهی که روی مبل نشسته بود و درحال شطرنج بازی کردن با سوگل بود کردم .
این پسر خیلی دلخوش بود ولی منکر جذبه اش نمی تونستم بشم . یه جذبه ی پر هیجاان .
خواستم برم کنار سوگل بشینم که وسط راه دوباره قفسه ی سینه ام سنگین شد .درحالی که نگاهم به دستای لرزون سوگل بود و سعی کردم که با کشیدن نفسای عمیق خودم رو اروم کنم. لعنتی دوباره بوی توتون سوخته ی یک سیگار باعث این حالم شده بود .نگاهم رو از دستای لرزون سوگل که درحال کیش و مات کردن داهی بود گرفتم و به ساورا که گوشه ی خونه در حال سیگار کشیدن بود دوختم . البته که تلاش شبنم برای باز شدن در پنجره از چشمم دور نموند .
صدام رو صاف کردم و با نفس نفس رو بهش گفتم :
میشه اون لعنتی رو خاموش کنی!
نوچی کرد و درحالی که یه پک به سیگارش می کرد گفت:
نه.
شبنم.
بی توجه به درد پاهام درحال ور رفتن با پنجره بودم. باید از اینجا می رفتم من خوابیدن تو پارک رو ترجیح می دادم به موندن تو این خونه.
وقتی از باز شدن در خونه نا امید شدم ، نفسم رو پر حرص به بیرون فرستادم و با وجود درد و سوزش پام راضی به نشستن کنار داهی نشدم.
با اتفاقی که دیشب برام افتاد فهمیدم که خودم باید کارام رو انجام بدم. یکم عجیب نبود این همه بی تفاوتی ؟
به بحث بین ساورا و دلنواز گوش سپردم.
دلنواز _ میگم نفسم می گیره نمی فهمی ؟
ساورا _ تنگی نفس تو به من هیچ ربطی نداره. من سیگارم رو بااید بکشم.
بغض دلنواز حس می شد و بی تفاوتی ساورا نسبت به اون بغض دل سنگ بودنش رو نشون می داد.
برای اینکه بحث بینشون تموم بشه
با لحنی که سعی می کردم اروم باشه رو به ساورا گفتم :
ساورا می تونی وقتی خونه رو گشتیم سیگارت رو بکشی باشه ؟
romangram.com | @romangram_com