#تلنگر_سیاه_پارت_45
هاان ؟
اخمش رو بیشتر کرد و با صدایی تقریبا بلند جوری که صحرا از خواب پرید گفت :
دختره ی گیج این دختره شبنم داره میمیره میفهمی یا نه؟
اخمام رو توی هم کردم و درحالی که از روی تخت پایین میومدم گفتم :
خب زودتر می گفتین عین چی اومدین بالای سر من.
به سمت چمدونم رفتم و کیف لوازم پزشکیم رو بیرون کشیدم.
شبنم رو گوشه ی اتاق خوابونده بودن.
پایین پاش نشستم و پاش رو تو دستم جا به جا کردم.
زخمش عمیق بود ولی خوب می شد.
فقط چرا زخمش مثل زخم داهی بود؟
به سمت داهی برگشتم و گفتم :
ندیدی چی این بلارو سرش اورده ؟
دستی به گردنش کشید و گفت :
نمی دونم چه موجودی بود. فقط.. فقط دندونای تیزی داشت. چشماشم..
ساورا حرفش رو کامل کرد و گفت:به قرمزی خون بود حالا کارتون رو انجام بدید.بیچاره مرد.
پوزخندی زدم و امپول کزاز رو از تو جعبه در اوردم.
بعد از اینکه کارای شبنم رو انجام دادم گفتم : شما برید تو اتاق ساهی اینطوری دلنوازم معذب نمیشه.
ساورا درحالی که سیگارش رو اتیش میزد گفت :
تو چه بچه بازی ایی گیر کردیماا.
و بعد از اتاق بیرون زد.
نگاهی به شبنم کردم. تا صبح حالش خوب می شد.
romangram.com | @romangram_com