#تلنگر_سیاه_پارت_42
سرم رو برگردوندم که نفسم بند رفت.
دندونای یک موجود که چشمای گشاد فوق گاوی داشت و گوش های شیطونی و صورت پر از مو ،روی پاهام جا خوش کرده بود.
خون سیاه رنگی از دندونای تیز و کمانی شکلش روی زمین و پاهام می ریخت.
فشار بیشتری به پام داد که جیغ بلندی از درد کشیدم.
دلنواز چرا بچه ها رو بیدار نمی کرد؟
خواست با دستای پنجه ایی شکلش به پام ضربه بزنه که در اتاق باز شد و مطابقش من هم از هوش رفتم.
لحظه های اخر بسته شدن چشمام ساورا رو دیدم که یه چوب راکی دستش بود و قصد ضربه زدن به اون موجود رو داشت.
ساورا.
به شبنم که از هوش رفته بود خیره شدم.
منم بودم با اون همه فشاری که اون حیوون به پاش میاورد از هوش می رفتم.
راستی حیوون بود یا...
با صدای عجیبی که اون حیوون در اورد ، به خودم اومدم و بلند درحالی که بهش نزدیک می شدم ،
گفتم :داااهیی احمق کجایی.
پای شبنم رو ول کرد و با چشمایی که قرمز بودن ، بهم نزدیک شد.
اب دهنم رو قورت دادم و اروم با خودم گفتم :
هی پسرر.. تو سر یه شوخی اومدی اینجا .پس جرات داشته باش و کار این.. نمی دونستم چی صداش کنم.
بهم نزدیک تر شد و درحالی که یه نگاهم به چوب راکی تو دستم و یه نگاهم به اون خون هایی که از دهن بد ریختش بیرون می زد بود ، چوب رو تو دستم فشردم و به سمت صورتش بردم.
چوب راکی قشنگم تو صورتش شکست.
درحالی که اون مایع خون مانند بیشتر شده بود ، بهم نزدیک تر شد.
romangram.com | @romangram_com