#تلنگر_سیاه_پارت_37

چرا سیاه ؟؟

روی مبل قرمزچرکی نشسته بودو دستش روی گردنش بود.

بالای سرش ایستادم و به دستش اشاره کردم و گفتم :

بزار برات پانسمانش کنم.

بی حرف دستش رو برداشت .

با دیدن زخم بزرگ روی گردنش دهنم از تعجب باز موند. تو کل دوران کار و درسم همچین زخمی رو ندیده بودم .

در حالی که زخمش رو پانسمان می کردم ، نگاهی به رگ برجسته شده از دردش کردم و اروم گفتم :

چه اتفاقی برای گردنت افتاده ؟ ساهی کجاست ؟

نفسش رو پر حرص به بیرون فرستاد که زخمش سوزش پیدا کرد .

بعد از اینکه اروم شد ، گفت :

ساهی که به کل دیوونه شده فعلا به تخت بستیمش تا یه وقت بهوش اومد به کسی صدمه نزنه .

گردنمم که .. (بعد از یه مکث کوتاه) گفت :

یه دیوونه تر از ساهی اینطوریش کرده .

با زمزمه گفتم :

ندیدیش؟ ادم بود !؟

بی توجه به اینکه دارم زخمش رو پانسمان می کنم ،

از جاش بلند شد و گفت :

نمی دونم چه لعنتی ایی بود.

فقط می دونم که از بدنش خون می چکید.

حالام دنبال من بیاید بریم تو اتاقامون .



romangram.com | @romangram_com