#تلنگر_سیاه_پارت_36
خواستم چیزی بگم که شبنم در حالی که خودش رو بغل کرده بود ،
زمزمه وار گفت :
ما رو نباید تنها بزارید. همه یه جا بخوابیم.
داهی,به سمت مبل قهوه ایی رنگ رفت و درحالی که دلنواز,رو روی مبل می ذاشت گفت :
نمیشه,که مرد و زن پیش هم باشیم. قول میدم مواظبتون باشم
وقتی صاف ایستاد تازه متوجه خون ریزی کنار گردنش شدم.
گفتم : داهی گردنت پسر چت شده ؟
دستی به گردنش کشید و گفت :
چیزی نیست فقط بیاین دلنواز رو درمان کنید. ساوراام داره ساهی رو تو یکی از اون اتاقا می بنده به صندلی. سریع کاراتون رو بکنید برید استراحت کنید
شونه ایی بالا انداختم و با سوگل گیج شده شروع به بستن سر دلنواز کردیم.
اصلا چه اتفاقی افتاده بود ؟؟
سوگل .
با پاشیدن چند قطره اب از اب معدنی کوچیکم ، به صورت دلنواز ، بهوش اومدش وگیج به اطراف خیره شد .
فکر کنم دنبال ساهی می گشت .
وقتی پیداش نکرد بغض کرد و زد زیر گریه .
نفسم رو پرشدت به بیرون فرستادم این دخترا حوصله ی ادم رو سر می بردن . اخه مگه چیزیم وجود داشت که ازش نترسن .درست بود که منم دختر بودم ولی تا یه دلیل منطقی پیدا نمی کردم برای کاری ، قبولش نمی کردم .
اصلا ممکن نبوداین اتفاقات.
با قدمای اروم به سمت داهی رفتم .
از گردنش خون میومد ولی..
romangram.com | @romangram_com