#تلنگر_سیاه_پارت_34
با خنده بالای سرش رفتم و جسم بزرگش رو از روی دلنواز کنار زدم .
و با خودم گفتم :این دختر نشکنه صلواات .
ساهی. رو به رو برگردوندم و در حالی که ساورا رو صدا میزدم ، فکر کردم که ساهی ام جا گلدونی خوبی برای مامان بزرگم میشه .
دوباره ساورا رو صدا کردم که جوابی نشنیدم .
با یاد اوری اینکه فعلا چیزی نمی شنوه ، با خنده گفتم :
اخ جوون پسره ی الاغ کر شده . برم یه چند تا فحش بهش بدم .
واقعا تو اون وضعیت خندیدن ، عقل شیرین می خواست که من شیرینی فروشی زده بودم .
ساورا .
کنار شومینه نشسته بودم و در حال پاک کردن خون گوشم بودم .
نگاهی به اطرافم انداختم .
دختر گداهه که اسمش شبنم بود یه گوشه نشسته بود و گریه می کرد ،
صحرا خانوم جذاب به موهاش خیره شده بود و دم نمی زد . بی شباهت به گوسفندی که موهاش رو چیده باشن نبود.!!
تک خنده ی کوتاهی کردم که همشون با تعجب بهم خیره شدن .
دستم رو بالا اوردم و به معنای هیچی نیست تکون دادم.
هنوز صدای اون قهقهه های مستانه تو گوشم زنگ می خورد.
سرم رو پایین انداختم و گوشیم رو بیرون اوردم تا زنگ بزنم یکی بیاد این در رو باز،کنه ولی،با دیدن چشمای نقش بسته ی تو صفحه ی سیاه گوشی، دستم رو قفل لرزید.
خواستم گوشی رو روشن کنم تا اون چشم های وحشتناک رو دیگه نبینم ولی گوشی روشن نمی شد .
یعنی،چی گوشی اکبندم چش شده بود *؟ کادوی یکی از. دوست دخترام بود..
نگاهم رو خواستم به یه جای دیگه بندازم ولی در توانم نبود. فقط،همون چشم قرمز با رگه های سیاه رو می دیدم .
romangram.com | @romangram_com