#تلنگر_سیاه_پارت_30
اگه گریه نمی کرد و یا انقدر حالش خراب نبود . مطمئناا می زدم زیر خنده و حرفش رو به تمسخر می گرفتم .
رو بهش گفتم : کجا همچین چیزی دیدی؟
به راه روی کوتاه پشت سرم اشاره کرد و گفت : اونجاا.
سری تکون دادم و گفتم :
تو برو پیش بچه ها منم الان میام.
بعد از اینکه از رفتن شبنم مطمئن شدم ، با قدمای محکم به سمت جایی که شبنم گفته بود رفتم .
مگه تقصیر من بود که هیجانی ام ؟
رو به روی دیواری که شبنم گفته بود ایستادم .
به اون حال و روز نمی خورد که اشتباه دیده باشه . ولی ...
این دیوار کرم رنگ خالی که چیزی روش نبود ، همه ی تفکراتم رو بهم می ریخت .
خواستم برگردم که با دیدن یه قاب عکس شکسته که روی زمین افتاده بود ، مسیرم رو به سمتش کج کردم . روبه روی قاب عکس برعکس شده زانو زدم و با هیجان قاب رو برگردوندم .
با تعجب و ترس به قاب عکسی که شکسته شده بود و رد خونی که روش به جا مونده بود و تازه بود ، خیره شدم .
دستام نا خوداگاه شروع به لرزش کرد .
تو حال و هوای خودم بودم که یکی دستش رو دور گردنم حلقه کرد و فشار داد .
چشمام از شدت فشار در حال بیرون زدن بود که به خودم اومدم و ترس رو کنار گذاشتم.
دستم رو روی دستی که درحال خفه کردنم بود گذاشتم.
ولی دستم چیزی به جز یه عالمه مو مانند خیس لمس نکرد.
با قدرت برخلاف لرزی که به بدنم وارد شده بود دستش رو از گردنم جدا کردم که هنگام جدا شدن دستش با یه چیز تیز که حدس میزدم ناخن باشه ، روی گردنم خش انداخت.
از شدت سوزش و درد گلوم ، دستش رو رها کردم و رو زمین افتادم .
نگاهی به دستام کردم .
romangram.com | @romangram_com