#تلنگر_سیاه_پارت_29

نفسام به شماره افتاده بود و اشکام جاری شده بودن .

باورم نمی شد اون سر حیوون نبود . یه صورت شبیه صورت خودم بود .

با دیدن خونی که از بینی اون سر شبیه به خودم خارج می شد . جیغی زدم و تند سر رو به پایین انداختم . با هق هق عقب عقب می رفتم و نهایت تلاشم این بود که به اون سر نگاه نکنم . امکان نداشت .

حتی تصور اینکه سرم رو روی دیوار نصب کنن هم قلبم رو از کار می انداخت .

با حرص جیغی زدم و از سر دور شدم .

باورم نمی شد.



داهی.

با صدای جیغ یه دختر ، دست از حرف زدن با ساهی برداشتم و دنبال صدا رفتم .

دو ثانیه نگذشته بود که دوباره اون صدای جیغ رو شنیدم .

چشمام از تعجب باز مونده بود و طبق معمول وقتایی که هیجانی می شدم ، نفس کم اورده بودم و سینه ام به خس خس افتاده بود .

به سمت صدا پا تند کردم هنوز از دید بچه ها خارج نشده بودم که یکی خودش رو جلوم انداخت .

از ترس قدمی به عقب گذاشتم و با تعجب به اون دختر که رو زانوهاش خم شده بود و نفس نفس میزد ،خیره شدم .

سرش رو که بالا اورد یه لحظه قدرت تکلمم رو از دست دادم .

شبنم با صورتی که از شدت رنگ پریدگی بی شباهت به یه مرده نبود ، جلوم ایستاده بود و گریه می کرد .

لعنتی به سازنده ی این خونه فرستادم و بهش نزدیک شدم .

اروم دستم رو روی شونش گذاشتم که با ترس به عقب رفت . گفتم :

شبنم چی شده ؟ مگه چی دیدی؟

سرش رو بالا گرفت و درحالی که لباش می لرزید به پشت سرش اشاره کرد و گفت :

کله ام . کله ی بریده شده ام رو دیوار بود .

فرصت حرف زدن بهم نداد و زد زیر گریه ‌ . اونقدر با سوز گریه می کرد که دل سنگ رو هم اب میکرد . چه برسه به منه هیجاانی !!

romangram.com | @romangram_com