#تلنگر_سیاه_پارت_22
با این فکرا ، دستی به شال کهنه شده ام کشیدم و گفتم :
حالا یه چند روز بیشتر بمونیم. شاید ما نمی دونیم که اصل ماجرا چیه.!!
دلنواز.
به اطراف نگاه کردم و زیر لب با خودم گفتم :
اه اه. یه بارخواستم خودم رو به یکی ثابت کنم از بخت گیج من ،
این خونه ی معروف به خطر ناک بودنم ، یه خونه ی عادی شد.
فقط این خونه با وجود مرتب بودنش نشون میده که یکی اینجا زندگی میکنه پس باید می رفتیم ، از این خونه نه ؟
با فشرده شدن دستم ، با گیجی نگاهم رو به ساهی که بهم خیره شده بود انداختم.
ساهی _ چی زمزمه میکنی ؟
نگاهی به بچه ها انداختم و گفتم :
این خونه مال کسیه و حتما یکی زندگی می کنه اینجا پس بهتر نیست که از اینجا بریم ؟
سری تکون داد و گفت : نمی دونم.منم میگم بریم.
با استشمام بوی سیگار ، گلوم سوخت و فقط تونستم برای ساهی ،با سرفه های پی در پی سری تکون بدم.
یکم که اروم گرفتم به کسی که سیگار می کشید خیره شدم و در نهایت مظلومی رو به ساورا گفتم :
میشه سیگار نکشین ؟ یا حداقل بیرون بکشین ؟
با پوزخند گفت :
نه نمیشه.
اخمام رو توی هم کردم و گفتم :
ولی دودش من رو اذیت می کنه.
romangram.com | @romangram_com