#تلنگر_سیاه_پارت_16


طی یه اتفاق نا معلوم . دانشجوی پسرترم چهارم پزشکی .. دو جنسه میشه ‌.

یعنی‌.. یه جورایی بالا خونش رو اجاره داده ‌.

با تعجب گفتم : الان کجاست ؟

نگاهی نافذ بهم انداخت و گفت : تیمارستان .

کسی حرف نمیزد و همه سکوت کرده بودن ‌. تنها صدایی که شنیده می شد ، صدای خش خش جاروی چوبی ، رفتگر بود که درحال جارو زدن زمین بود.

نگاهی به پسر کوتاه قد انداختم و گفتم :

کی باید به اون خونه رفت ؟

-پس فردا . درست هفتم ماه‌.

با کنجکاوی گفتم :

اون گروه دانشجو.. اون گروه چند نفر بودن ؟

_هفت نفر .شماام باید هفت نفر باشین ‌.



صحرا

چشمام گوشه گوشه اتاقم میچرخید همه چی رو تو ذهنم سپردم .ازاتاق بیرون اومدم و در حالی که چمدونمو دنبال خودم میکشیدم به سمت نشیمن رفتم . هه خانوادمو حتی تظاهر به نگرانیم نمیکنن .چه خانواده خوبی!!!!

مامان:عه صحرا هنوز اینجایی؟؟!!!1 فک کردم رفتی!!!!

صحرا:نهایت توجهتونو میرسونه .!!!!

مامان :بسه بسه دیریت میشه زود برو.

چه مادر مشتاقی واسه ندیدن من.!!

صحرا:مراقب خودتون باشین خداحافظ.

مامان:باشه توم همینطور.


romangram.com | @romangram_com