#تلنگر_سیاه_پارت_12


اره همینه چرا زود تر به ذهنم نرسید.!!

_دلنواز ؟

با چشمای اشکی به صورتم زل زد وگفت:

دلنواز_جانم؟

لعنت به این اشکا و صدای لرزون که قلبمو به درد میاره.!!!

_میزارم بری ولی با ی شرط؟

دلنوازسریع اشکاشو پاک کرد و با خوشحال گفت:چی هر چی باشه قبوله.!!



ساهی

با دستام فرمون رو فشردم و گفتم : اینکه منم باهات میام .

دهنش از تعجب باز مونده بود و قدرت حرف زدن نداشت .

وقتی خواستم ماشین رو روشن کنم ، به خودش اومد و گفت : اصلا امکان نداره . من این شرط رو قبول نمی کنم .

ابرویی بالا انداختم و گفتم :

پس به نفع من میشه . چون منم نمیزارم تنهایی جایی بری.

پوست سفید صورتش با حرفم قرمز شد و با چشمای اتیشی درحالی که چادرش رو درست می کرد ، گفت:

اخه ساهی . اونجا خطرناکه.نمیخوام تورو از دست بدم .

تا حالا گفته بودم که چقدر دلم ه*و*س به اغوش کشیدن این. دختر کوچولو رو داره ؟

نگفته بودم ؟

با عشق نگاهی به چشمای سرخ شده اش انداختم و گفتم :

پس چطوری ازم میخوای نسبت به خطرهایی که اونجا داره بی تفاوت باشم ؟


romangram.com | @romangram_com