#تلنگر_سیاه_پارت_114


خودت رو معرفی نمیکنی کوچولو؟

توپ که درحال گردش به دور خودش بود متوقف شد ‌.

با تعجب به بچه ها خیره شدم .

همشون منتظر بودن که اتفاقی بیوفته .

دوباره گفتم :

کوچولو اسمت چیه ؟

با صدای بلند عقربه های ساعت که معکوس هم حرکت می کردن ، حواسم رو بهشون جلب کرد .

سرعت عقربه ها اونقدری زیاد شده بود که حتی عقربه ها دیده نمی شدن .

بعد از یک دقیقه صامت سرجاشون ایستادن ‌.

همگی نفسامون رو به بیرون فرستادیم .

و باز با یک سوال تکراری خواستم اون بچه رو به حرف بیارم :

کوچو..

با شنیدن صدای شکستن یه شیشه و رد شدن یه چیز تیز از دم گردنم ، نفسم رو تو سینه حبس کردم و حرفم رو نیمه کاره قطع کردم .

داهی با تعجب گفت :

حالت خوبه ؟

دستی به گردنم که می سوخت کشیدم و گفتم :

نه .. نه خوبم .

داشتم به دستم که خونی شده بود نگاه می کردم که با شنیدن یه صدای بد دلم ریخت .

انگار که یکی با ناخن روی دیوارمی کشید .

نگاهی به دیوار کردم .


romangram.com | @romangram_com