#تلنگر_سیاه_پارت_115

عقربه ی کنده شده ی ساعت با خونی که نشأتش گردن من بود ، روی دیوار با صدای بدی نوشت :

من .. بچه نیستم .

ابروهام بهم پیوستن و با تعجب گفتم :

تو کی هستی ؟ چرا این کارا رو می کنی ؟

بعد از یک دقیقه دوباره با همون صدای بد شروع به نوشتن کرد .

(تو خیلی اشناایی)

دستام شروع به لرزیدن کرد.

یعنی چی که من براش خیلی اشنام ؟



ساورا .



نگاهی به سوگل که درحال لرزیدن بود کردم .

این جمله ی روی دیوار به سوالاتمون اضافه کرده بود.

دستش رو که درحال لرزیدن بود گرفتم و اروم گفتم :

خوبی؟

سری به عنوان اره تکون داد و دوباره با بغض گفت :

یعنی چی که من اشنام ؟

تو چرا مردی ؟

عقربه ی ساعت خطی روی دیوار کشید و پایینش نوشت :

شما همتون میمیرید . مگر یک قربانی نجات دهد جان بی ارزشتان را !

اخمام رو توی هم کردم و با حرص از جام بلند شدم و گفتم :

romangram.com | @romangram_com