#تلنگر_سیاه_پارت_113

و این بین صدای غلنج در و دیوار ها ام بهش کمک می کردن.

دوباره گفتم :

ما می خوایم بازی کنیم. کسی حوصله اش سر نرفته ؟

وقتی هیچ اتفاقی نیوفتاد ، شبنم اروم گفت :

داهی خداوکیلی اوسکلمون کردی؟

صدای تکون خوردن های پی در پی در مانع از این شد که جواب شبنم رو بدم.

در پشت سر هم باز و بسته می شد و بعد از اینکه یه باد خیلی تند سرد تو اتاق وزید ، با یک صدای بد بسته شد.

ساورا گفت :

همین ؟ بچه ها ی الان با تبلت بازی می کنن. این بچهه چه قدر قانع..

ادامه ی حرفش رو با تکون خوردن توپ کوچیک قرمز رنگ خورد و با چشمای گشاد به توپ که اروم به سمتمون میومد نگاه کرد



سوگل .

با تعجب به توپ کوچیک قرمز رنگ که حرکت می کرد خیره شده بودم .

و زبونم بند اومده بود .

دیگه مدرک علمی به چه دردم میخورد وقتی با چشم خودم اون توپ رو می دیدم ؟

نگاهی به داهی کردم .

خونسرد بود ولی نفسای تندش نشون می داد که باز هیجانی شده .

اشاره ایی به داهی به منظور اینکه سوالاش رو بپرسه کردم.

بعد از اینکه یکم نفسای عمیق کشید خواست حرف بزنه که دستم رو به معنای نه بالا بردم.

داهی حالش بد می شد .

پس خودم بعد از یه تک سرفه ی کوتاه شروع به حرف زدن کردم .

romangram.com | @romangram_com