#تلنگر_سیاه_پارت_112


اشاره ایی بهشون کردم و درحالی که خودم راس اتاق می نشستم ،گفتم :

همه حلقه بزنید ولی کنارهم باشید.

ساورا و سوگل کنار هم و شبنم و صحرا ام کنار هم و من هم راسشون نشستم.

نگاهی بهشون کردم و درحالی که می خواستم ورد همیشگی رو بگم گفتم :

اماده اید ؟

ساورا و سوگل و صحرا گفتن که اماده ان ولی شبنم با کنجکاوی پرسید :

تو احضار روح رو از کجا بلدی؟

دستی به موهام کشیدم و گفتم :

نو جوون که بودم علاقه ی زیادی به این کار داشتم.

دیگه سکوت کردن و من شروع به خوندن ورد کردم.

بعد از اینکه کارم تموم شد نگاهی به بچه ها که چشماشون رو بسته بودن کردم و گفتم :

چشماتون رو باز کنید.

و بعد بلند گفتم :

ما میخوایم بازی کنیم. کسی حوصله اش سر نرفته ؟

ساورا با حرص گفت :

چرا چرت میگی داهی؟ مگه ما بچه ایم ؟

اخمی کردم و بهش اشاره کردم که خفه بشه.

و بعد دوباره ادامه دادم :

کسی نمیاد بازی کنیم ؟

صدای تیک تاک ساعت خراب تو اتاق که به صورت معکوس از هم دور می شدن ، تنها صدایی بود که سکوت بینمون رو بهم می ریخت.


romangram.com | @romangram_com