#طلاهای_این_شهر_ارزانند_پارت_23
- تو بلدي؟
- سعیمو که میتونم بکنم.
- بذار بگم از اون وقتایی که همه ي دنیام تو شاخه گلایی خلاصه میشد که دم به دقیقه دم اتاقم رو هم
تلنبار میشد....از اون وقتایی بگم که طاها بود و قایمکی با خودش و کیمیا کافی شاپ رفتن...میدونی؟ من فقط
وقتی حس خوشبختی داشتم که امیر بود ، طاها بود ، کیمیا بود... طاها که رفت ، کیمیا که رفت ، منو که بردن
، فقط امیر موند...درکش میکنم ، بیچاره چوب دو سر طلاست ، دلش گیر نیست ، فکرش گیره ، غرور مردونش
گیره ، اینکه من جاش گذاشتم و رفتم گیرش انداخته.
- من تو چشاي اون مردي که ضرب شستشو امشب به خوردم داد این چیزایی که تو میگی رو ندیدم ، فقط
سرخوردگی بود ، سرخوردگی از نداشتنت ، نداشتن فرشتش.
- گفتم نیایم.
- تا کی؟
- تا همیشه.
- میشد؟
- سخت بود ولی میشد.
- دلت هوایی شده؟
سري به نفی تکان دادم و او بود که سرم را به سینه چسباند و اولین باري که دیدمش سینه ستبر و مردانه اش
به چشمم آمده بود.
romangram.com | @romangram_com