#طلاهای_این_شهر_ارزانند_پارت_14

دست به سینه شده بود و من پاکت شیر کاکائو را از میان قفسه هاي یخچال بیرون کشیدم و خاله از آن چشم

غره مشتی هایش برایم رفت و من خوشحالی کودکم را دوست دارم.

- باز میخواي لوسش کنی؟

صداي سیاوش بود و من تنها به لبخندي مهمانش کردم و او شانه به شانه ام ایستاد و فنجانی براي خودش

چاي ریخت وکنار گوشم گفت : لوس تر از اینی که هست نکنش ، نذار مثل ما بشه.

و کنار عموجان تازه از راه رسیده اش نشست و خاله سوسن جفت پایش را در یک کفش کرد و نگذاشت طفل

معصوم من شیر کاکائویش را بخورد.

صداي نجواي عموي تازه از راه رسیده را کار گوش خاله جانم شنیدم.

- زرپري اینه؟

و خاله سري به تایید تکان داد و دل من خون شد.

*************

دست روي شانه هایم گذاشت و من لبخندي نثار ته ریش هایش کردم و او خم شد و پیشانی ام را بوسید و من

باز هم لبخند زدم و نابار به امیرحسن خیره نگاه کردم.

قدمی طرفش برداشتم و امیرحسین باز هم خواست مشت بالا ببرد که سپر بلا شدم و مشتش روي

گونه ام فرود آمد و امیرحسین ناباور شد و روزهایی میشد که از دور بوسه اي میفرستاد و قلب من دخترانه

میکوفت.

سري پایین انداختم و از کنار نگاه جستجوگرش راهی اتاق شدم و سینی را مثل هر روز روي عسلی گذاشتم و او

باز نگاهم کرد.

romangram.com | @romangram_com