#طلاهای_این_شهر_ارزانند_پارت_13


- تو...

خاله سوسن برایم چشم و ابرویی آمد و میان حرفش قدي علم کرد.

خاله سوسن – سختت نبود مادر؟

- من که آره ولی خداییش جور کش خوبی داشتم.

خاله سوسن – فداي جفتتون بشم من.

- خدانکنه.

خاله سوسن – خوابه هنوز بچم؟

- همچین میگی بچه آدم فکرش میره سمت کیارش.

و حلال زادگی خرح داد کودك روزهاي سخت زندگی من.

چشم میمیالید و سلامش را هم خورده بود و دست برده بود میان یخچال در جستجوي پاکت شیرکاکائوي هر

روزه اش.

- سلامتو خوردي شما؟

کیارش هم که خوب در کاسه همه میگذاشت اخمی براي عموي تازه از راه رسیده خرج داد و من را نشانه

گرفت و گفت : شیرکاکائوي من کو؟

خاله سوسن – اولا باید بچه به بزرگترش احترام بذاره بگه سلام صبح بخیر ، دوما از شیرکاکائو خبري نیست ،

شیر رو میزه بیا بخور.

کیارش اخمی کرد و تن روي صندلی کشاند و من دلم براي اخم هایش هم ضعف میرود.


romangram.com | @romangram_com