#طلاهای_این_شهر_ارزانند_پارت_12
- قربونت برم ، اینا چه حرفیه؟
خاله سري تکان داد و باز صلوات فرستاد.
- دیشب غذاتو خوردي؟
- حاله با بچه که طرف نیستی.
- از صدتا بچه بدتري.
- دست شما درد نکنه.
باز هم صلواتی فرستاد و دانه ي شاه مقصود تسبیحش میان انگشتانش لغزید.
تقه اي که به در خورد نگاهم به مردي افتاد که تکیه داده بود به قاب در و من بر اساس عکس هایش
میشناختمش.
ناخودآگاه دستی به روسریم بردم و خاله لبخند نثارش کرد و نگاه مرد بالا پایینم میکرد.
- سلام، صبح بخیر.
و خم شد و گونه ي نرم خاله را بوسید.
خاله سوسن – سلام به روي ماهت مادر ، خوب خوابیدي؟
لبخندي زد و سري تکان داد و من براي ریختن چاي دست به کار شدم و خاله همه را به خوش رنگی چاي
عادت داده بود.
- خوب موندي خاله.
و من هم لبخندي زدم و چین و شکن هاي گوشه ي چشمش نسبت به این سه سال کمی زیاد تر شده بود.
فنجان چایی را جلوي رویش گذاشتم و او قدري نیمرخم را برانداز کرد و نگاه هایش بس سنگین بود.
romangram.com | @romangram_com