#طلاهای_این_شهر_ارزانند_پارت_11


- چرا من نباید میدونستم؟منی که...اگه غریبه بودم چرا زیر اون تخت صاب مرده یه جعبه پر از رز

سفیده؟هان؟

- من...

- هیش...ساکت....دوساله تو حناقم...بذار اینبارو من حرف بزنم...فقط دو روز نبودم ثمرش شد دوسال...چرا؟

- من...

- گفتم ساکت....چرا من باید تاوان اون داداش نسناستو پس بدم؟ هان؟

و دل میکوبد ، به وسعت دوسال بوده و نبوده ام میکوبد و برادرم دوست داشت ،عاشق بود...و که بیشتر از من

تاوان داد؟

- اینجا چه خبره ؟ تو اینجا چی کار میکنی امیر؟

- دوساله جحرمتتو نگه داشتم مادر من ، برو خدارو شکر کن که از زاییدن من پشیمون نشدي وگرنه خوب

بلدم اون رو سگمو بالا بیارم ، فکر نکن اینبارو پا پس میکشم.

- دیوونه شدي امیر؟

و نظاره ي من عسلی هاي نگاه مردي بود که میان رگه هاي قرمزي غوطه میخورد.

*************

ظرف هاي برق انداخته را میان کابینت ها جا میداد و خاله سوسن تسبیح میگرداند و هیچگاه هیچکس به

زیبایی خاله در زندگیم تسبیح نگردانده بود.

- بمیرم مادر، خستت کردم.


romangram.com | @romangram_com