#طلاهای_این_شهر_ارزانند_پارت_10

- دلم واسه پري تنگ شده...

.... -

- اون وقتا با طاها دور خونه میدوئیدم این وقت سال ، طاها همیشه دوسم داشت.

..... -

- راستی طناز هم داره موفق میشه...

.... -

- کاش همه عاشقا به هم برسن.

.... -

قاشق را کنار بشقاب درون سینی گذاردم و تن بالا کشیدم و آقا هنوز هم خیره ي وجودم بود.

توي درگاه اتاق رو پاشنه پا چرخشی کردم و گفتم : من هم دوست داشتم بهش برسم.

*************

دست میان توده ي کتاب هاي خاك گرفته ي کمد بردم و آلبومی داشتم میانشان هرچند کوچک ولی غرق از

یادگاري.

- دنبال چی میگردي؟

شانه به چاچوب تکیه داده بود و من ضربان قلبم را با دست به سینه فشاره آورده ام مهار میکردم و شوك

حضورش تن میلرزاند هنو زهم بعد از این سالها.

- هی با خودم میگم بسه پسر، تمومش کن...ولی...تو بگو میشه؟

و نگاهم میخ عسلی هاي نگاهش بود.

romangram.com | @romangram_com