#تک_واژه_عشق_پارت_6

-سرباز جابری.....جابری؟
در باز شد و یه سرباز قد بلند و نی قلیون با سر تراشیده اومد داخلوپاهاشو بهم کوبید و احترام گذاشت و متقابلا دادزد:
-بله قربان؟
بابا دو وجب فاصله داری.دادت دیگه چیه؟
-برو متهم رو بیار....فقط ملاحظه اش رو بکن.
-اطاعت!!!!
دوباره احترام گذاشت و رفت بیرون.درو بست که سرگرد پرونده رو داد دست بابا تا یه نگاه موشکافانه بهش بندازه.نمی دونم چرا یه خورده استرس داشتم.هنوزم ازش می ترسیدم.خطرناک بود.سرگرد تعریف می کرد که این اولین خلافش نیست و ازش چندین بار برای موضوعات مختلف ازش شکایت شده.ولی اینبار همه رو رو سفید کرده اساس!!!!!حالا حتما باید سر من بد بخت میومد؟؟؟؟؟؟
در باز شد وجابری بایه مرد اومدند تو.
-اوردم قربان.
-خیلی خب بیرون نرو عقب بایست.
مرده می لنگید وسرش پایین بود.ترسم رفته بود رو حداکثر قدرت.حس می کردم تنم سرده سرده.نفس نفس می زدم.سرش رو که بلند کرد نا خودآگاه جیغ خفه ای کشیدم و پاهامو جمع کردم.پر از زخم وکبودی رو صورتش داشت.ابتین با ارامش وخونسردی در گوشم گفت:
-نترس شازده خانوم....تا من هستم کسی به خواهرم اسیبی نمی رسونه.بی خود ترسیدی.
شاید همین طور بود.دستاش که بسته اس.پس چرا من می ترسم؟روشو بهم کرد و با چشمای عصبی وترسناکش زل زد بهم.می گفتی روح ازتنم رفت و من مردم.لبخند چندشی زدو اروم اروم میومد طرفم.با صدای پراز ترسش گفت:
-تویی کوچولو؟....هههههه.....چیه ترسیدی؟....عمو که باهات کاری نداره......توکه در رفتی....پامم داغون کردی....نقشه هامم که نقش بر اب کردی.....دیگه چرا نمی زاری نزدیکت بشم؟
با یه حرکت جلوم نشست و بازومو تو دستای دستبند زدش اسیر کرد که بلند جیغ زدم:
-ولم کن نکبت روانی......ولم کن!!!
حالتش تغییر کرد.با حرص و غضب از لای دندوناش گفت:
-تمام نقشه هام خراب شد....زندگیم بر باد رفت......هرچی داشتم.....دیگه چرا نذاشتی باهم بریم؟...من که جای بدی نمی رفتم ....فقط.....

romangram.com | @romangram_com