#تحمل_کن_دلم_پارت_6
صدام الان دیگه شبیه بزغاله شده بود. به به اول که شبیه قورباغه بودم الانم شبیه بزغاله! باغ وحش چند منظوره ام اصلا
تا شب خدا به خیر کنه!
امروز باید خودم آشپزی میکردم. ساعت ۱۱ بود. منم که حسه آشپزیم گل کرده بود. رفتم تو کاره آشپزی.
گوشیمو گذاشتم رو اُپن و آهنگ دیوونه جان گذاشتم تا آخرررر. من معتقدم هر کسی که با آهنگ بابک آشپزی کنه غذاش فوق العاده میشه!
قِر میدادم و با خواننده هم خونی میکردم...
چه نهاری بخوریم امروووووز؟!
وسایل خورشت قیمه رو بار گذاشتم و زیرشو کم کردم تا کم کم بپزه!
ساعت ۱۲ و نیم بود. با این قِری که من با آهنگ دیوونه جان داده بودم یه دوشه حسابی نیاز داشتم.
بعد از اینکه از حموم اومدم، غذا هم کامل پخته بود. الآناس که دیگه بابا برسه خونه. هنوزم یکم صدام گرفته بود. خدا کنه تا بعد از ظهر خوب بشه؛ تا من پیش این استاد جدیده ضایع نشم.
تا بابا برسه منم میزو بچینم. جووووووون بابااااا!! چه میزی چیدی آرنیکا جووون.... دیگه بابا میتونه شوورم بده...
فک کنم خنگی از آوین به من سرایت پیدا کرده!!!
اون همیشه حرف شوهرو میزنه... بچم دیگه داره ترشی میذاره..
چیکار کنیم یه دختر خاله که بیشتر نداریم. اونم خنگ از آب در اومد.
داشتم برای خودم فکر میکردم که یهو در باز شد و بابا اومد تو...
پریدم بغلش و گونه گرمشو بوسیدم و گفتم:
_ سلام بابایی! خسته نباشین.
_ سلام دختره گلم. سلامت باشی... اوووووم چه بوهای خوبی میاد.
_ امروز براتون قیمه آرنیکا پز پختم.
_ قیمه دخترمون خوردن داره.
_ تا شما لباساتونو عوض کنین منم میرم که غذارو بکشم.
بابا رفت تا لباساشو عوض کنه. منم برنج و کشیدم تو دیس و خورشتم ریختم تو ظرف.
بابا پشت میز، روبه روی من نشست و گفت:
_ خب دخترم! دیشب بهتون خوش گذشت؟؟
_وااااایی بابا باورتون نمیشه چقدرررر خوش گذشت! واقعا جاتون خالی بود.
با ذوق شروع کردم به تعریف کردن کنسرت دیشب.
_ تو که همیشه کنسرت بابک میری؛ این ذوقتو اصلا درک نمیکنم.
_ این شوق و ذوق و فقط و فقط هوادارای بابک درک میکنن بابا جووون...
romangram.com | @romangram_com