#تحمل_کن_دلم_پارت_5
از لحن گفتنش خندم گرفته بود.
حدودای ساعت ۸ بود که کاره آوین تموم شده بود. خدایی تابلو محشر شده بود.
عرشیا هم رسیده بود خونه. عرشیا که آماده بود، فقط منو آوین مونده بودیم. آوین رفت دوش بگیره، منم شروع کردم به صاف کردن موهای فرم.
ساعت ۸ و نیم بود که حرکت کردیم. تو ماشین عرشیا نشسته بودیم.
_ راستی آوی! فردا بعده آموزشگاه میای بریم لباس بخرم؟
_ لباس واسه چی؟
_ واسه همایش دیگه.
_آخه همایش که یک ماهه دیگس
_ ولی من الان ذوق دارم
_ مگه نگفتی استادتون عوض شده؟
_ آره.
_ خب دیگه! اگه این استاد جدیده بگه من خودم لباستونو واسه همایش انتخاب میکنم تو چه غلطی میکنی؟
_پوووف راس میگیا.
عرشیا: خب رسیدیم.
من و آوین هم زمان با جیغ:وااااااااایی آخجووووووون.
خیلی استرس داشتم. با اینکه چند بار اومده بودم کنسرت ولی بازم حسی داشتم که انگار اولین باره که میام.
بعد از عکس انداختن با عشق جان و تابلویی که منو آوین درست کرده بودیم و بهشون دادیم، سره جای مورد نظرمون نشستیم.
همه جا تاریک بود و صدای عشق جان بود که کله فضا رو پر کرده بود.
_توی دلم جز عشق تو علاقه ای رواج نیست!
_انقدر هوا مو داری که اکسیژن احتیاج نیست...
یهو عشق جان وارد صحنه شدن و همه جیغ و سوتا رفت رو هوااااا
من و عرشیا و آوین هم داد میزدیم و میخوندیم...
کلا شبه خیلی خیلی خیلی خوبی بود! اصلا قابل وصف نیست. هرچی بگم کم گفتم.
شب که رسیدیم خونه تا دوش گرفتن و سرمو گذاشتم رو بالش خوابم برد.
صبح ساعت ۱۰ از خواب بیدار شدم. شانس آوردم امروز صبح کلاس نداشتم.
واااآاااایی خدا چرا صدام شبیه صدای قورباغه شده؟؟؟
الآن قراره با این صدا برم آموزشگاه موسیقی؟؟؟
بعد از خوردن صبحوونه، بی حال روی مبل روبه رو ی tvنشسته بودم. صدام هم بخاطره جیغ و داداهایی که زده بودم، گرفته بود.
romangram.com | @romangram_com