#تحمل_کن_دلم_پارت_37
با اخم گفتم:
_ تو اینجا چیکار میکنی؟
_هنوزم قهری باهام؟
_مگه واست مهمه؟
قیافشو مظلوم کرد و گفت:
_معلومه که مهمه واسم! یه دختر عمه که بیشتر ندارم.
_ اون موقع که با رایان صمیمی میشدی باید فکر اینجاشو میکردی! حالا هم برو کنار وقت اضافی ندارم هدر بدم.
یهو خندید و مابین خنده هاش گفت:
_ واااایی دمت گرم آرنیکا! چقدر مایع ظرف شویی و فلفل قرمز ریخته بودی تو شاممو رایان؟ بیچاره تا ۲ روز فقط سرشو میخاروند
لبخندی زدم و گفتم:
_ ما اینیم دیگه! حقش بود!
_ این لبخند یعنی آشتی کردی دیگه؟
_ بیچاره! انقدر التماسم کردی مجبور شدم باهات آشتی کنم دیگه.
یهو منو بغل کرد و گفت :
_دخی عمه ی خودمی! حالا برو تو آوین متنظرته منم برم سوغاتی هایی که واست از کیش خریدم و بیارم.
زودی دوید و رفت!
باخنده وارد خونه خاله شدم.
_سلااااام.
_سلام به روی ماهت دخترم! بیا کشک بادمجون درست کردم بخور تا آوین ور پریده حاضرشه!
_چرا حالا ور پریده؟
پشت میزنشتم و شروع کردم به خوردن!
_ از ساعت ۴ و نیم تاحالا دارم بهش میگم برو آماده شو! اصلا گوش نمیده میگه باشه باشه الان میرم ولی همچنان سرش تو گوشیشه!
آوین: کم تر غیبت منوبکن مادر جان! الان که آماده شدم
_منو دق دادی بعد رفتی آماده شدی دیگه!
_کمتر خاله منو اذیت کن آوین خانوم.
_ تو نمیخواد حرف بزنی بلند شو بریم.
romangram.com | @romangram_com