#تحمل_کن_دلم_پارت_35

یواشکی شامپو رایان و که الان دیگه شامپو نبود و بردم سره جاش گذاشتم و بعد خیلی مظلوم رفتم آشپز خونه تا به بقیه کمک کنم.

بالاخره شام آماده شد و خیلی مرموز شروع کردم به خوردن شام. بعد از شام رایان رفت حموم. عادتش بود هر شب باید دوش میگرفت.

منم خیلی بی خیال رفتم اتاق تا بخوابم.

تازه چشام گرم خواب بود که صدای حرف زدن و داد پسرا اومد. چون هر شب تا دیر وقت بیدار میموند و فیلم ترسناک نگاه میکردن نکبتا...

صدای رایان و شنیدم داشت از در اتاقمون رد میشد میرفت تو اتاق خودش که میگفت:

_ میکشمت دختر!

خندم گرفته بود. خوشحال از اینکه تونستم حرصشو درارم لبخندی زدم و چشامو بستم.

صبح ساعت ۷ قرار بود من و آوین بریم ورزش کنیم کنار ساحل. این آخرین باری بود که ساحل و میدیدم چون قرار بود ساعت ۱۰.۱۱ سمت تهران حرکت کنیم.

لباس ورزشیمو پوشیدم... و تا آوین خرس از خواب بیدار میشد لباسامو که شمال خریده بودم تو چمدون گذاشتم و بردم تو ماشین گذاشتم. آوین هم آماده شده بود فقط چند تا از لباسا مونده بود که تا وقتی همه اناده بشن میتونستم جمع و جورشون کنم.

_ واااااااایی آوین تورو خدا بسه دیگه فک کنم ۱ کیلو متر دویدیم. بیا برگردیم دیرمون میشه ها.

_ آخه تو چرا اینقدر تنبلی آخه. خیلی خب برگردیم.

دیگه از دست آوین کلافه شده بودم.

تا رسیدیم ویلا یکسره رفتم حموم.

آخییییییش هیچی بهتر از حموم نمیشه! راحت شدم. احساس سبکی میکنم.

حولمون پوشیدم در کمد و باز کردم ......

تا در رو باز کردم.......

یهووووووووو

جیییییییییییییغ

خدایا چه بلایی سره لباسام اومدهههههههه؟؟؟؟

چرا همشون پاره شددددددددددددن؟؟؟؟؟؟؟

رااااااااااااااااااایاااااااااااااااان بگیرم کشتمت.......

گوشیمو برداشتم و به آوین زنگ زدم:.

_آرنیکا جان. من طبقه پایین هستما. نیاز بود زنگ بزنی؟

_ آوین آب دستته بزار زمین بیا بالا کارت دارم.

_خو... الان میام.

به یک دقیقه نکشید آوین اومد بالا!

_چیشده؟

_ ببین این رایان عوضی با لباسام چیکار کرده.

romangram.com | @romangram_com