#تحمل_کن_دلم_پارت_32
افتادم.
ولی روی زمین نه.....
روی یه نفر.....
تا چشامو باز کردم. چشای شیطون و مشکی رنگشو دیدم.
_ مراقب خودت باش خانوم کوچولو.
بدون اینکه ازش تشکر کنم با اخم بلند شدم و رفتم تو ماشین نشستم چند دقیقه بعد آوین و بقیه هم اومدن و سمت ویلا حرکت کردیم.
امشب اصلا اعصاب نداشتم. اینم از سفر شمالمون نیومده کوفتمون شد ولی بچرخ تا بچرخیم رایان خان. به من میگن آرنیکا کله خراب!!!!
فردا آخرین روزی بود که شمال بودیم باید از تک تک لحظه هام تو شمال لذت میبردم. شب دورهمی صحبت کردیم. ولی من بیشتر در گیر رایان بودم تا نقطه ضعفشو پیدا کنم و در آخر هم موفق شدم.
وقتی ما گرمه صحبت بودیم امیر یه لحظه گوشی رایان و برداشت. رایان یه اخمی کرد من که ۱ کیلو متر ازش فاصله داشتم خودمو خیس کردم چه برسه به امیر. فهمیدم روی گوشیش خیلی حساسه همون لحظه هم یه فکر شیطانی زد به سرم.......
ساعت از ۲ شب گذشته بود و همه خواب بودن. رایان هم رفته بود تا مسواک بزنه... گوشیشم روی میز عسلی کنار مبل بود. از فرصت کمی که داشتم استفاده کردم و گوشیشو برداشتم. خدا رو شکر رمز نداشت و راحت باز شد. رفتم تو قسمت مخاطبین و شماره ی دوست دخترشو برداشتم. خدا رو شکر اسمشو سیو کرده بود دلنازخب خدارو شکر اسمش یاد گرفتم. حالا خوبه عکسشم بود. مگرنه نمیشناختمش.
شمارشو تو گوشی خودم سیو کردم. شماره خود رایان رو هم داشتم.
خب فردا ببینیم چی میشه زودی رفتم تو اتاق و با لبخند خوابیدم.
صبح که از خواب بیدار شدم. کل ماجرای نقشه ام رو برای آوین تعریف کردم و ازش خواستم بهم کمک کنه.
اول قبول نکرد ولی وقتی به قیافه رایان فکر میکرد و میخندید قبول کرد.
ساعت ۱۰ بود که رفته بودیم ساحل یکم قدم بزنیم. مثلا از اتفاقی که دیشب برام افتاد با امیر و عرشیا قهرم. برای همون منو آوین دو نفری قدم میزدیم.
گوشی نوکیا معمولی رو از جیبم در آوردم و سیمکارت قدیممو انداختم توش و به رایان زنگ زدم.
گوشیو دادم به آوین تا صحبت کنه.
خیلی تو تقلید صدا استاد بود. صداشو نازک ترکرد و با ناز و عشوه گفت:
_رایان جوووونم؟؟ ( صداشو نازک کرده بود و هی واسه رایان ناز میکرد.) رایان خیلی خشک و سرد جواب داد:
_بله بفرمایید!
_نشناختی عشقم؟
_از کجا باید بشناسم؟
آوین الکی اَدای کسایی که خیلی دلگیرن و دارن گریه میکنن و در آورد و با لکنتی که مثلا از سره گریست گفت:
_ت... تو... خی...خیلی پ..پست فطرتی... رایان... تو... توباعث شد...شدی...من...از...
یهو پرید وسط حرفش و گفت:
_هوووووی خانوم حرف دهنتو بفهم. من اعصاب درست و حسابی ندارم از الان گفته باشم.
_حالا که کار از کار گذشته و من ازت بار دارم این حرفارو داری میزنی؟
romangram.com | @romangram_com