#تحمل_کن_دلم_پارت_3

_ سلام به روی ماهت دختره گلم. خوبی؟

_فداتون بشم بابایی. غذا خوردین؟

_ یه چیزایی تو شرکت خوردم.

_یعنی به دخترتون افتخار نمیدین یه نهار ناقابل با دخترتون بخورین؟

_الهی برای دخترم بمیرم. چشم تا شما میز و آماده کنین منم میام.

تند تند رفتم آشپزخونه، خب الآن توی ۲ دقیقه من چی آماده کنم؟؟ دست به کمر داشتم فک میکردم که بابا گفت:

_ نمیخواد زیاد فک کنی خوشگل خانوم! بیا این تلفن و بگیر زنگ بزن غذا بیارن.

_ چشم.

تا غذاهامونو بیارن منم میز و چیدم. بابا رفت تو اتاقشو بعد با چند تا برگه برگشت. نشست روبه روم و گفت:

_ خب حالا تا غذامونو بیارن منم سورپرایزمو بهت نشون بدم.

_ سورپرایز؟ چه سورپرایزی؟

بابا برگه هارو روبه روم گرفت و گفت:

_ میدونم هزار بار رفتی و اینم میدونم که اگه هزار باره دیگه هم بری باز هم عاشقشی و برات تازگی داره.

به برگه ها نگاه کردم. وااااایی باورم نمی شد... بلیط کنسرت خواننده مورد علاقم بابک جهانبخش

_ وااااایی بابایی عاشقتم...

گونه بابا رو بوسیدم و گفتم:

_ پس چرا من نفهمیده بودم کنسرت داره؟

_ انقد شما و دخترخالتون شیطوونی میکنین که برای اولین بار متوجه بنر کنسرت نشدی!منم برای تو و آوین و عرشیا خریدم.

_به قول عشق جانم مررررررررسی

بابا خندید و صدای زنگ به صدا در اومد. غذاهامونو آورده بودن.

چقدر خوشحال بودم امروز. کنسرت هم دقیقا واسه امشب ساعت ۹ بود!

کاش مامان هم زنده بود و باهام میومد! اون زمان هم که زنده بود مثل من دوسش داشت و همیشه کنسرتاشون میومد!

بعد از اینکه نهارمونو خوردیم. بابا رفت اتاقش تا استراحت کنه. منم رفتم تو اتاقم و به عکس مامان خیره شدم و یکم باهاش درد و دل کردم. خیلی حوصلم سر رفته بود.

عاشقه موسیقی و نقاشی بودم ولی الان که بابا خوابیده بود نمی تونستم پیانو بزنم. بنابراین شروع کردم به طراحی چهره عشق جان.

ساعت ۵ بود که نقاشیم تموم شد... چقدر خوب شده بود یه نقاشی دیگه به نقاشی های دیوارم اضافه شد.

بابا رفته بود. منم که تنها بودم بهتره به آوین و عرشیا زنگ بزنم بیان خونه ما.

به ۵ دقیقه نکشید که هر دوتاشون رسیدن.

_ واااااایی بچه ها باورتون نمیشه امشب قراره کجا بریم؟

romangram.com | @romangram_com