#تحمل_کن_دلم_پارت_16


_مواظب حرف زدنت باش... بهتره بامن ور نری....

امیر اومد میون ما و گفت:

_شما دوتا دیوونه شدین؟ به خودتون بیاین ببینم...چند روز دیگه همایش داریم....

_ولی...

_ولی نداره آرنیکا... بهت گفته بودم مهرسام سخت گیره...

دیگه حرفی نزدم... امیر مهرسام و برد یه گوشه و یه چیزایی بهش گفت و دوباره برگشتن پیشم...

مهرسام رفت تو جلد مغرورش و گفت:

_ این دفعه آخرت باشه... دفعه بعدی بخششی در کار نیست...

و بدون اینکه به من نگاهی کنه رفت...

پسره ی.... حداقل وایمیستادی جوابت رو بدم... ایشاال... اون غرورت یه روزی بشکنه...

تو فکر بودم که امیر گفت:

_ آرنیکامن خیلی کار دارم(برگه ای جلوم گرفت) این و(اشاره به برگه) بگیر فردا ساعت ۱۰ صبح اینجا باش... باید لباس انتخاب کنیم....

و بدون اینکه منتظره جوابی باشه رفت...

اِی خداااا... اینا چرا اینجوری شدن؟؟؟

به برگه نگاه کردم... آدرس یه فروشگاه خیلی شیک بود... حالا باید تنها برم؟؟ نه تنها نباید برم اگه تنها بود که آدرس نمی داد میگفت هرجا که دوست داری برو.... ولی اگه.... چه میدونم بابا به آوین زنگ میزنم فردا بیاد باهم میریم نهایتش امیر هم اونجا باشه دیگه.

از نمایشگاه خارج شدم.

ءِءِءِ این که هنوز اینجاس چرا نرفته؟

یه دختری هم کنارش بود و داشتن باهم صحبت میکردن.

اوه اوه رایان و ببین چه اخمی کرده!

البته همیشه یه اخم کوچیکی میون ابروهاش بود ولی الان شدتش بیشتر بود.این هموندخترس که روز اول دیدمش.دختره یه چیزایی میگفت و رایان هم هر لحظه اخمش پر رنگ تر میشد... حتما واسه دوست دخترش غیرتی شده دیگه به ما چه اصن؟؟؟

داشتم آروم آروم قدم میزدم ولی هواسم به اون دوتا بود.... یهو ماشین رایان مثل هواپیما از زمین کنده شد... هر دوتاشون تو ماشین نشسته بودن....

عوضی... مثل آدم که رانندگی نمیکنه....

آروم آروم قدم میزدم... گوشیم و برداشتم و به آوین زنگ زدم... با چهارمین بوق جواب داد:

_جانم آری جان؟

_سلاااام بیشعورخودم. صد بار گفتم اسمم آرنیکاس نه آری... خوبی؟

_سلام عزیزم فدات... تو چه طوری؟ خوش میگذره با استاد خوش تیپ؟

_به خوبیت گلم.... ایییییش با اون عنتر مگه به آدم خوش میگذره؟ حالا تازه امروز باهاش بحثم هم شد...


romangram.com | @romangram_com