#تعقیب_سایه‌ها_پارت_92

خودم را دوباره روی کاغذ‌هایم خم کردم؛ انگار که اصلا رالفی وجود ندارد.

ـ من آخرین نفر بودم. دیگه همه می‌دونن قهرمان تاریکی‌ها، کسی که به تنهایی تونست یه قاتل رو دستگیر کنه استعفا داده.

سرم را به سرعت چرخاندم. آن قدر سریع که رگ‌های گردنم درد گرفت.

ـ اگه حرفی داری درست بگو. چرا طعنه می‌زنی؟

شدت خشم و عصبانیت من از رالف پیشی گرفته بود. نمی‌دانم چرا. وقتی اکنون به این موضوع فکر می‌کنم، می‌بینم این رفتار‌های تند از من بعید بود. دقیقا‌‌ همان اندازه که از خود او بعید بود. چه به سرمان آمده بود؟ ما‌ که تا دیروز همکار و دوست یکدیگر بودیم، از دو جنس متفاوت یکی شوخ طبع و سرحال و دیگری سرد و خسته؛ چه شده بود که یک‌باره برای یکدیگر دندان تیز می‌کردیم و حتی نمی‌توانستیم مثل بقیه آدم‌های این دنیا با هم حرف بزنیم؟

ـ طعنه کدومه؟ من چی میگم تو چی میگی؟ می‌دونی وقتی این خبر رو شنیدم چه حالی شدم؟ تا کلی وقت مثل دیوونه‌ها دور خودم می‌چرخیدم. همش دعا می‌کردم سالم برسم این‌جا که ازت بپرسم چرا؟ چرا استعفا دادی؟ اونم بعد از این همه بلاهایی که سرت اومد؟ اونم درست وقتی که اسلحه‌ات پیدا شده؟

رالف مقابلم ایستاده بود و دستانش را مدام در هوا تکان می‌داد. حتی در میان کلماتی که به سرعت ادا می‌کرد، لحظه‌ای نفس نکشید. صحبت‌هایش برایم قابل تحمل نبود. نه به این خاطر که او را زمانی دوست خود می‌دانستم، فقط به این دلیل که مرا درک نمی‌کرد و می‌خواست متهمم کند. محکم برخاستم و از شدت این کارم، مبل حرکتی رو به عقب پیدا کرد. من هم به تقلید از او صدایم را بلند کردم تا دردم را فریاد بزنم.

ـ چون دیگه خسته شدم از این‌که یکی مدام بالا سرم باشه، بهم بگه این کار غیر قانونیه اون کار غیر قانونیه. چون نمی‌خوام با آدمایی کار کنم که هر کی به فکر منافع خودشه. نه حرفم رو باور می‌کنن، نه بهم اعتماد دارن. کشته شدن شرودر و فلوید تقصیر همینا بود؛ چون با وجود این‌که می‌دونستن حرف من چیه، چشاشون رو روی حقایق بستن که مبادا منافعشون به خطر بیفته. من دیگه می‌خوام برای خودم کار بکنم. برای هدفی که دارم بجنگم، نه هدفی که اونا برام تعیین کردن.

ـ هدفت چیه؟ دستگیری اون باند خلافکار؟ یا خدمت تو لباسی که به خاطرش سوگند خوردی؟ تو مسئولیت داری کل؛ در قبال جان و مال مردم، در قبال تامین امنیتشون. اینا چیزاییه که خودت روز اول بهم گفتی. برای گفتنش هم افتخار می‌کردی.

ـ گفتم؛ چون فکر نمی‌کردم تو چنین شرایطی قرار بگیرم. حالا هم حرفم رو پس می‌گیرم.


romangram.com | @romangram_com