#تعقیب_سایه‌ها_پارت_90

ـ به موقع اومدی آقای فلیپس. همین الان می‌خواستم یکی رو بفرستم دنبالت. خبر خوبی برات دارم. اسلحه‌ها پیدا شده. یه کشاورز محلی وقتی داشته زمینش رو می‌کنده اونا رو توی خاک پیدا کرده. صحیح و سالم بدون این‌که یه فشنگ ازش کم شده باشه. شانس آوردی اونا خلافکارای حرفه‌ای نبودن، وگرنه اگه از اسلحه‌ات استفاده می‌کردن محاکمه می‌شدی. واقعا شانس آوردی.

ـ دیگه برام مهم نیست قربان. این اسلحه، لباس، نشانی که دارم. من اومدم استعفا بدم.

ـ چی داری میگی بچه؟ زده به سرت؟

ـ من بچه نیستم قربان، یه آدم عاقلم که حق تصمیم گیری داره.

ـ تو تا دیروز هر روز صبح می‌اومدی این‌جا. برای لغو حکم تعلیقت من رو دیوونه کرده بودی. حالا یهو میگی می‌خوام استعفا بدم؟ من دارم خواب می‌بینم یا تو داری هذیون میگی؟

ـ هیچ کدوم قربان. حقیقتش من تو گذشته سختی‌های زیادی کشیدم. خواستم این لباس رو بپوشم تا با خدمت به مردم به یه آرامشی برسم؛ اما با اتفاقاتی که اخیرا افتاد... گم شدن اسلحه من رو خسته و کلافه کرده. من اصلا به درد این کار نمی‌خورم. شاید یه روزی که حالم خوب باشه دوباره برگردم.

ـ نمی‌دونم چی بگم. روز اولی که دیدمت، وقتی شنیدم به تنهایی شرودر رو دستگیر کردی، وقتی بعدش گفتی اون عضو یه باند خلافکاره و همهٔ تلاشت رو کردی تا من رو متقاعد کنی... از همون موقع فهمیدم تو با بقیه فرق داری. همین که محکم حرفت رو می‌زدی بدون این‌که بترسی، نشون میده آدم شجاعی هستی.

از حرف‌های مافوقم تعجب کرده بودم. نه تنها اولین بار بود که این چیز‌ها را از زبان او می‌شنیدم، بلکه درک هم نمی‌کردم چرا با وجود این‌که حرف مرا باور کرده بود مدام مرا سرزنش می‌کرد و تنهایم گذاشته بود.

ـ یعنی شما از همون اول حرف من رو باور کرده بودین؟ پس چرا...؟

ـ آره باور کرده بودم؛ چون تو این حرفه یاد گرفتم هر چیزی احتمال داره؛ چون قبلا درباره چنین گروه‌های خلافکاری شنیده بودم. منتهی من دنبال مدرک بودم؛ یعنی حرف قانون همینه. نمیشه بر اساس حدس و گمان حرفی زد، حکمی صادر کرد. مدرک مثل عقل می‌مونه. همون‌طور که تو کاری رو بدون فکر انجام نمیدی، ما هم نمی‌تونیم بدون مدرک کاری کنیم.


romangram.com | @romangram_com