#تعقیب_سایه‌ها_پارت_86

نمی‌دانستم برای این ملاقات چه بپوشم. کت و شلواری داشتم.‌‌ همان که دو شب پیش در رستوران مایبل پوشیده بودم. تمیز و آراسته بود. شاید البته گران قیمت به نظر نمی‌رسید. می‌خواستم‌‌ همان کروات راه راه کرمی را بزنم. یا نهایتا کرواتی دیگر؛ اما احساس کردم این لباس مناسب دیدار با سوزان نیست. دوست داشتم در چنین روز به خصوصی که او مرا به صرف ناهار دعوت کرده بود، من نیز خاص و منحصر به فرد دیده شوم. به همین خاطر بار دیگر درب خانهٔ خانم هاندرسون را کوفتم. او زن مهربانی بود و مطمئن بودم اگر لباس‌های همسرش را طلب کنم، تقاضایم را رد نخواهد کرد؛ ولی مشکل اصلی مخالفت کردن یا نکردن او نبود. مشکل این بود که هر چه خانم هاندرسون لباس جلویم می‌گذاشت، یک ایرادی داشت. آستین پیراهن‌ها بلند بودند و از سویی، کمر شلوار‌ها برایم تنگ بودند. آن‌جا بود که فهمیدم شوهر او خیلی از من لاغر‌تر و قد بلند‌تر است و نهایتا مجبور شدم به گرفتن ادکلن رضایت دهم تا‌‌ همان کت و شلوار خودم را بپوشم. چون واکس کفشم مدت‌ها پیش تمام شده بود از او واکس هم گرفتم. تنها امیدوار بودم که ظاهرم سوزان را ناامید نکند. شاید این ملاقات ما از دید او جنبهٔ کاری داشت؛ اما من به چشم دیگری به آن نگاه می‌کردم و می‌خواستم به هر شکلی که شده نظرش را جلب کنم. دقیقا مثل کسی که به خواستگاری دختری می‌رود. البته این‌بار بر خلاف آن‌چه که رایج بود، او مرا دعوت کرده بود.

از رانندهٔ تاکسی که سوارش شده بودم خواستم سریع‌تر رانندگی کند. دوست نداشتم حتی یک لحظه هم به چنین قراری دیر برسم. من نمی‌دانستم رستوران پالم دقیقا کجای خیابان گل‌ها است؛ چون حتی یکبار هم به آن‌جا نرفته بودم. فقط از این و آن شنیده بودم که رستوران گران قیمتی است و غذاهای دریایی و حتی روزهای به خصوصی هم غذای ایتالیایی سرو می‌کند. این دلیل دیگری بود که من می‌خواستم لباس‌هایی در شأن آن‌جا بپوشم تا مثل یک وصلهٔ ناجور در بین بقیهٔ افراد که یقینا وضع مالی بهتری داشتند به نظر نرسم.

شنیده‌ها درست بود. رستوران پالم در وسط یک خیابان پهن قرار داشت با نمایی کاملا شیک و مدرن که توسط چند ساختمان بلند از طرفین احاطه شده بود. حتی آسفالت‌های کف خیابان هم جنس مرغوب تری داشت و یا به نظر تازه عوض شده بود. ماشین‌ها به سرعت از آن‌جا می‌گذشتند؛ ولی خیابان کاملا خلوت بود. در را که باز کردم، آهنگ ملایمی در گوشم طنین انداختم. برای پیدا کردن منبعش سرم را به اطراف چرخاندم. در طبقه دوم رستوران و در جایگاهی که اکثریت بتوانند ببینند، مردی پشت پیانو نشسته بود و می‌نواخت و هر بار که دستانش را روی دکمه‌ها حرکت می‌داد، روح یکی از مشتریان را نوازش می‌کرد. آهنگ تم عاشقانه‌ای داشت. سکوت کاملا برقرار بود و جز این آهنگ و صدای به هم خوردن قاشق و چنگال‌ها چیز دیگری شنیده نمی‌شد. رستوران خیلی شلوغ بود و به سختی می‌شد جای خالی پیدا کرد. من هم تقریبا تمام میز‌ها را گشتم تا توانستم سوزان را در میان جمعیت پیدا کنم. کت و شلوار مشکی رنگی پوشیده بود و یک کیف جمع و جور که زنجیری طلایی به آن آویزان بود مقابل خود گذاشته بود. مو‌هایش را نیز دوباره بسته بود. او اصلا شبیه چیزی که ساعتی پیش در منزل دیده بودم نبود و چهره‌اش همچون زنانی بود که با مردانی سرمایه‌دار یا سیاستمدار ازدواج کرده‌اند. شیک و با وقار که حتی نوع نگاه کردن‌هایشان هم با بقیه فرق دارد. آرام پلک می‌زنند و به چیزی خیره نمی‌شوند.

وقتی مرا دید، مثل دفعه‌های قبل لبخند زد. انگار دیگر حسابی یاد گرفته بود چگونه مرا جذب خود کند. ضربان قلبم را بالا ببرد و چشمان مرا به حرکات زیبایش بدوزد.

ـ‌ دیر کردین نگرانتون شدم. آدرس رو گم کردین؟

با خود و در رویای‌‌ همان تپهٔ سرسبز که دستان او را محکم چسبیده بودم و می‌دویدم گفتم: «مهم نیست. بذار هر چی دارم و ندارم رو گم کنم، وقتی بعد از این همه سال تو رو پیدا کردم. تویی که هنوز نمی‌دونم کی هستی!»

ـ هر چند فکر نمی‌کردم آدمی مثل شما وقت نشناس باشه؛ ولی اشکالی نداره. ممکنه برای هر کی پیش بیاد. چی سفارش می‌دین؟

ـ فکر کردم قرار بود در مورد اون مدارک صحبت کنیم.

ـ باشه، صحبت می‌کنیم؛ ولی بعد از ناهار. شاید شما میل به خوردن نداشته باشین؛ ولی من یه خیلی وقته این‌جام و حسابی گرسنه‌ام شده.

سوزان گارسون را صدا زد و دو غذا با نام‌های عجیب و غریب که بعدا فهمیدم ایتالیایی بودند به همراه مخلفاتش سفارش داد. به محض این‌که گارسون دور شد، دل را به دریا زدم و گفتم: مدرکی در کار نیست.


romangram.com | @romangram_com