#تعقیب_سایه‌ها_پارت_8

ـ :اسمیت و وسون، مدل 27. مگنوم با کالیبر 357. بدنه‌اش از جنس نیکله و روی دسته‌اش مروراید کار شده. اسلحه‌ی خوش دست و قشنگیه. مخصوص ژنرال‌هاست. توصیه می‌کنم شما هم یه دونه بخرین.

رالف: جدی؟ پس بگو چرا این همه ساله دارم درجا می‌زنم و ترفیع نمی‌گیرم. بذار امشب تموم شه، حتما یه دونه‌اش رو می‌خرم. کسی چه می‌دونه، شاید منم ژنرال شدم.

ـ فکر نکنم پولت برسه جوون.

پرسیدم: پس این اسلحه مال شماست. درسته؟

ـ درسته این یه اسلحه‌ی خاصه؛ ولی تقریبا هر جایی پیدا میشه.

کمی خم شد و از زیر میز دفتر بزرگی بیرون کشید.

ـ :من تموم خریدها رو این‌جا می‌نویسم. اسم، شماره تلفن، آدرس؛تاریخش. این قسمت، می‌تونی ببینی.

نگاهم را لحظه به سمت رالف منحرف کردم و دوباره به صاحب مغازه؛ انگار که بخواهم از آن دو اجازه بگیرم. وقتی همکارم شماره سریال اسلحه را چندین بار در گوشم زمزمه کرد، دقایقی طول کشید تا از میان انبوهی از سریال‌ها آن را پیدا کردم.

صاحبش فردی به نام ارول شرودر بود که در خیابان گلس جنوبی، پلاک 203 زندگی می‌کرد و اسلحه را تقریبا یکسالی می‌شد که خریداری کرده بود.

پیدا کردن نشانی قاتل موفقیت بزرگی بود. شاید اگر هر کسی جای من بود، از این اتفاق خوشحال می‌شد. دستانش را در جیب شلوارش می‌گذاشت و لبخند مسرورانه‌ای می‌زد. در راه همکارش را به صرف جرعه‌ای مهمان می‌کرد و به او بعد از پایان کار و دستگیری قاتل، وعده‌ی شام مفصلی می‌داد؛ اما من همچنان بی‌تفاوت بودم. درست مثل زمانی که شوخی‌های رالف یا خفقان آن کوچه ی تاریک آزارم داده بود؛ اما واکنشی نشان نداده بودم. در من هیچ شور و اشتیاقی وجود نداشت، بلکه کمی هم احساس خستگی می‌کردم. گرچه این شغل را با رضایت خودم انتخاب کرده بودم؛ ولی دوست داشتم همه چیز را رها کنم و فارغ از دنیا در آن هوای دلپذیر زیر ستارگان بنشینم و تنها به آسمان خیره شوم. به ستاره‌هایش و ماهی که تک و تنها بود. او هم میان هزاران ستاره‌ای که کنارش بودند، وصله‌ی ناجوری به نظر می‌رسید. درست مثل من که میان مردم شهرم وصله‌ی ناجور بودم. بی‌احساس و خشک؛ انگار سنگی‌ام که دست و پا در آورده است. شاید این حس و حال به خاطر گذشته‌ی تلخی بود که بر دوشم سنگینی می‌کرد. گذشته‌ای که روح مرا از بین برده بود؛ به حدی که حتی جسارت فریاد‌زدن دردهای درون سینه‌ام را نداشتم؛ اما همچنان یک امید درون قلبم جریان داشت. این که روزی پوشیدن این لباس و هم‌نشینی با کسی که روح سرزنده‌ای دارد ورق را برگرداند.


romangram.com | @romangram_com