#تعقیب_سایه‌ها_پارت_76

خانم پری انگشتان ظریفش را لای پاپیون لباسش گذاشت. لحظه‌ای با آن بازی کرد و ناگهان دستش را دوباره کنار پهلویش قرار داد.

ـ پس چرا توی روزنامه‌ها نوشتن خودکشی کرده؟

این دروغ‌های مطبوعاتی که از نظر من یکی از عوامل پشت پرده‌اش ادارهٔ پلیس بود مرا کلافه می‌کرد. درک نمی‌کردم چرا آن‌ها هر ماجرایی که رخ می‌داد، وارونه نقل می‌کردند و از گفتن حقایق طفره می‌رفتند. درست است که موضوع مرگ شرودر، فلوید و هر کس دیگری که در یک خط روند اتفاق افتاده بودند و همه به یک نفر ختم می‌شدند، موضوع پیچیده‌ای بود و با مطرح کردنش، ترس و وحشت به جان مردم می‌افتاد؛ اما حداقل می‌دانستند که چه خطری در کمین آنان است. می‌فهمیدند در شهری زندگی می‌کنند که جرم و فساد حتی در اداره‌ای به آن بزرگی با آن همه اتاق و راهرو‌های کوچک و بزرگ که در هر شبانه روز صد‌ها آدم چه کارمند چه شاکی، چه کارآگاه و چه متهم درون آن وول می‌خورند رخنه کرده است. حتی همین باعث می‌شد آن آدم‌های خلافکار با هر فکر پلیدی که در سر دارند، نتوانند در هیچ سوراخی خود را پنهان کنند و همواره ترس این را داشته باشند که یک روز کسی هویتشان را بشناسد و آن‌ها را لو بدهد.

ـ به خاطر همون مسائل امنیتی که گفتم، ما نخواستیم مردم دچار وحشت بشن. روزنامه‌ها رو هم که می‌شناسین. همیشه این جور وقتا دنبال منافع خودشونن. از هر چیز کوچیکی یه تیتر بزرگ می‌سازند تا فروششون بیشتر بشه.

ـ راسته که میگن فلوید آدم کشته؟

خانم پری حرفی زد که مرا سخت متعجب کرد. دقیقا احساس‌‌ همان کسی را پیدا کردم که قلبش می‌ایستد و دکتر‌ها با انواع و اقسام روش‌های پزشکی به جان او می‌افتند تا به امید احیای مجدد به او شوک وارد کنند. من نیز همین گونه شدم. قلبم از کار افتاد. چشمانم سیاهی رفت و مغزم با هر تیک و تاک ساعت رو به خاموشی می‌رفت. حتی لحظه‌ای عالمی دیگر ترکیبی از بهشتی که در انجیل توصیف شده بود و خاطراتی که عمویم از زادگاهم بازگو کرده بود، مقابل دیدگانم ظاهر شد و دوباره از بین رفت.

سعی کردم به خود بیایم و پرسیدم: شما این رو از کجا فهمیدید؟

ـ پس حقیقت داره.

ـ میگم شما این رو از کجا فهمیدید؟

تن صدایم بالا رفته بود. در گیر و دار خشمی نهفته که چشمانت را رو به همه چیز خواهی بست. من نیز بسته بودم و فراموش کرده بودم با کسی صحبت می‌کنم که تا همین چند لحظه پیش برایم مظهر وقار بود و نشانهٔ زنی سنگین که قدم‌هایی آرام و با متانت برداشته و سختی روزگار کشیده بود. صدایم به قدری بلند و ترسناک شده بود که به فریادی برخواسته از غاری تاریک یا جنگلی که در تلاطم بارشی نفس گیر میزبان درنده‌ترین حیوانات شده باشد، شباهت داشت و خانم پری را که هاله‌ای از لطافت‌های زنانه پوشانده بود حسابی ترساند. به تکاپو افتاده بود و مضطرب برای اثبات ادعای خود تلاش می‌کرد.


romangram.com | @romangram_com