#تعقیب_سایه‌ها_پارت_75

ـ پس فلوید این طوری باهاشون در ارتباط بود.... و شما هم تعقیبش کردی.

ـ بله... چون فکر می‌کردم پای یه زن در میونه و می‌خواد بهم خــ ـیانـت کنه؛ اما وقتی این رفت و آمد‌ها طولانی شد دیگه ترسیدم تعقیبش کنم.

ـ دقیقا این نامه نگاری‌ها و رفتار‌های مشکوک از کی شروع شد؟ گفتین بعد از چند سال؛ منظورتون چیه؟

ـ دقیقش رو نمی‌دونم؛ ولی فکر کنم یه سال بیشتر باشه. از همون موقع هم سعی کردم رابطه‌ام رو با فلوید قطع کنم و ازش جدا بشم. در جواب سوال دومتون هم باید بگم هم من هم اون، از خانوادهٔ کم جمعیتی بودیم و همه هم تو همین شهر زندگی می‌کردیم. دوست و رفیقی هم نداشتیم که تو یه شهر دیگه باشه. پس خیلی به ندرت پیش می‌اومد که نامه‌ای، بسته‌ای، چیزی برامون بیاد. تازه این همهٔ ماجرا نیست. اوضاع مالی فلوید هم تو اون مدت عوض شده بود. یه بار برام یه گردنبند گرون قیمت خرید که چند هزار دلار قیمتش بود. وقتی هم ازش می‌پرسیدم پولش رو از کجا آورده با خنده و شوخی موضوع رو عوض می‌کرد؛ اما من مطمئن بودم نمی‌تونسته با حقوقی که از اداره می‌گرفته پولش رو جور کرده باشه.

ـ برای اطمینان دوباره می‌پرسم. شما چهرهٔ اون آدما رو از نزدیک ندیدین؟ چون این صحبت‌ها فایده‌ای نداره. شما گفتین فلوید یادداشت‌ها و تلگراف‌ها رو از بین می‌برده. اگر هم تماسی باهاش می‌گرفتن، حتما از باجهٔ تلفن بوده و ارزشی نداره. من یه دنبال یه ردی‌ام، یه مدرکی که ما رو به اون آدما، به اون شبکهٔ خلافکارا متصل کنه. خوب فکر کنین خانم، ببینین چیز به درد بخوری ندارین بگین؟

تکان دادن سرش تنها روزنهٔ امید مرا از بین برد و استخوان‌های بدنم منجمد و بی‌حرکت شد. در سکوتی کوتاه‌مدت، اما عذاب‌آور که حتی پرواز ریز‌ترین پشه‌های اتاق هم در گوشم شنیده می‌شد و برایم حکم ناقوس مرگ داشت، به دنبال راه گریزی می‌گشتم. سوالی می‌خواستم جواب‌دار که مرا از این وضعیت‌‌ رها سازد. نه خانم پری دروغگو به نظر می‌رسید و نه حرکات ابروان و چشم‌هایش که به دور از عشوه‌های زنانه بود حقیقتی نگفته را فاش می‌کرد. انگار کلا اشکال کار من چیز دیگری بود که مدام با در بسته رو به رو می‌شدم.‌ ای کاش می‌فهمیدم این اشکال از کجا نشات می‌گیرد.

خانم پری در میان راه و هنگامی که بار دیگر به خاطر پذیرایی نکردن از من عذرخواهی می‌کرد، مکثی طولانی کرد و چیزی به خاطرش رسید.

ـ میگم حالا که شما به جواب سوالاتون رسیدین، ایرادی نده یه چیزی هم من بپرسم؟ شما وقتی اومدین تو، گفتین فکر می‌کنین چند نفر فلوید رو کشتن؛ یعنی کار همون آدمای عجیب غریب بوده؟

بار دیگر توجه‌ام به گلدان‌های شکم‌دار جلب شد. انگاری آن نگهبانان تنومند و شاداب سابق نبودند. برگ‌ها سرسبزی خود را از دست داده و شاخه‌ها هر یک به سویی منعطف گشته بوند. کسل و بی‌رمق اطراف را زیر نظر می‌گرفتند و حتی حس و حال نفس کشیدن هم نداشتند. دیگر نسبت به همه چیز بی‌تفاوت بودند. خصوصا به من که در میانشان تنها غریبهٔ لاغر اندام بودم. انگار آن‌ها هم می‌دانستند که من در چه وضعیتی قرار دارم. همچون چهارپایی گرفتار در گل و شن و ماسه‌های سیال که دست و پا می‌زند تا دستش به شاخه‌ای هر چند خشکیده برسد، آن را بگیرد و خود را نجات دهد. من نیز در گودالی از مجهولات گرفتار بودم.

ـ این فقط یه احتماله؛ اما درصدش بالاست.


romangram.com | @romangram_com